۱۳۸۸ بهمن ۱۹, دوشنبه

یادداشتهایی در باره ی آنارشیسم – بخش اول

 
آنارشیسم ( Anarchism ) از واژه ی یونانی ANARCHIA گرفته شده و به معنای بی سروری و فقدان حکومت و رهبری است مخالفان ، آن را هرج و مرج طلبی معنا کرده اند اما آنارشیسم به هیچ عنوان به معنای هرج و مرج طلبی نیست بلکه می توان آن را جایگزینی نظمی نو با ریشه ها ، بنیادها و فرم و نمودی  متفاوت از نظم  شناخته شده دانست . نظمی که بر اساس هماهنگی با نظام طبیعی ، از درون یکسیستم فاقد  « منظومه های قدرت بنیاد » ( یا  فاقد  ریزسیستمهای منظم بوجودآمده براساس قدرتهای درونی ای  که خود تحت تاثیر شارهای یک قدرت نهایی و مرکزی هستند) پدید می آید . در واقع آنارشیسم به معنای نفی هر گونه  کانون قدرت ونافی نیاز به آن در اداره و پیشبرد اهداف گروههای اجتماعی و بخصوص جامعه ی انسانی است . اصلی ترین کانون قدرت در عصر حاضرو در جوامع انسانی محدود به مرزهای جغرافیایی – سیاسی ،( که تحت تعریف سیاسی ، کشوریا دولت – ملت  خوانده می شوند ) دولت است و آنارشیسم خصوصا” اعمال یا تاثیر گذاری عمدی وتسلط آمرانه ی هرنوع کانون قدرت نهادینه شده و دولت سازمان یافته حتی تحت عنوان دولت پرولتاریایی را رد می کند .
مبنای کلی به چالش کشیدن دولت از سوی آنارشیستها در درجه ی اول اعتقاد به نقش شناخته شده ی دولت در استثمار افراد جامعه در جهت حفظ نظامهای طبقاتی ، سیاسی ، اقتصادی ، کاستی ، سنتی ، مذهبی  و … است . ( درنگرش مارکسیستی که بسیاری از مکاتب سوسیالیستی و کمونیستی نیز برآن صحه می گذارند ، دولت  وسیله ای است در جهت حفظ نظم موجود ، امتیازات ویژه و منافع  طبقه ی فرادست و جلوگیری از هرگونه تلاش ، مبارزه ، شورش و … و دیگر صور حرکت ِطبقه ی فرودست که به منظور ایجاد تغییر و برهم زدن نظم حاکم و استثمار ناشی از آن در جامعه ) هر چند براساس تعاریف مارکسیستی مفهوم طبقه عموما” بر پایه ی  موقعیت  اقتصادی و وضعیت فرد نسبت به عوامل تولید تعریف  شد ه و بر این اساس دولت نیز حافظ منافع طبقه ی فرادست اقتصادی معرفی می شود ، اما از نگر آنارشیستها هر گونه فرادستی در جامعه ، توسط  کانونهای قدرت وحکومتها و قوانین وضع شده تحت سلطه ی  آنها ، پدید آمده و حمایت می شود .  بنابراین کانونهای قدرت و در راس آنها دولت که معمولا متشکل و تجمعی از کانونهای قدرت کوچکتر است یا در راس هرم شبکه ای سازمان ارتباطی کانونهای قدرت است ،از استثمار توده ها یا فرودستان پشتیبانی می کنند . از سوی دیگر یکی از مهمترین وظایف حاکمیتها ی اجتماعی و دولتها ،نظارت و کنترل فرایند اجتماعی شدن در جامعه جهت تولید ، تربیت و حفظ نیروهای اجتماعی وواحدهای دوام بخش جامعه است .  آنارشیستها با این استدلال که انسان ذاتا” موجودی است اجتماعی که بخش اعظمی از نیروهای اندیشه و عمل خود را در راه ایجاد ، حفظ و تکامل  گروههای  اجتماعی ( که  در عالیترین نوع  ِگروه اجتماعی  و بالاترین سطح ارتباط  اجتماعی ،  جامعه  حیات می یابد . )صرف می کند ، معتقدند که اگر انسان به حال خود گذاشته شود ،همسو با حرکت تکاملی طبیعت و هماهنگ  با آن ،  بهتر و سریعتر مراحل تکامل زندگی اجتماعی را طی خواهد کرد و وجود نیاز به هرگونه تمرکز قدرت در نهادی به نام  دولت که عملا” عاملی در جهت ایستایی و سدی در برابر پویایی و تغییر مداوم است ، را رد می کنند . آنارشیزم همچنین از نظر نگرش به مالکیت ، طیف وسیعی ازنگرش ها و  اعتقادات را در بر می گیرد و  از قبول مالکیت خصوصی در انارکوکاپیتالیست تا مخالفت کامل با مالکیت چه در شکل مالکیت خصوصی و چه در شکل متمرکز آن  یعنی مالکیت در نهاد جایگزین عمومی یا  دولت ِ  قیم مردم ( مانند دولت پرولتاریایی ) در آنارشیسم کمونیستی را شامل  می شود  . به نظر آنارشیستها ، جامعه به جای هر نوع حکومت و سلطه باید بر اساس یک سلسله پیمانها و قراردادهای اجتماعی ِمنعقده بین افراد یا بین گروهها و اتحادیه ها که با هدف کاستن از فشار و تحدید هرگونه قدرت موجود ، وضع می شود ودارای  قابلت تغییر و پویا یی است ،اداره شود و امور مربوط به تولید و توزیع نیز در دست خود تولیدکنندگان و مصرف کنندگان قرار داشته باشد . ذکر لزوم قابلیت تغییر و پویایی در قراردادهای اجتماعی و توافقات که در مفهوم قوانین تجسم عملی می یابد به  منظور پیشگیری از ایستایی قوانین و قراردادهای اجتماعی و جلوگیری از تبدیل شدن آنها به کانونهای اقتدار است . همواره باید این احساس در آحاد جامعه وجود داشته باشد که هیچ قانونی برای همیشه وضع نشده است و هر قرارداد مورد توافق و هر قانون وضع شده بر آن اساس قابل نقد ، تغییر و جانشین شدن با قوانین  و توافقات جدیدی است  که کارایی بیشتر آن در نظریه و عمل قابل اثبات و مورد پذیرش همگان است . تاکید بر این نکته ضروری است که در آنارشیسم ناب ( که خارج و رها از قیود محدودکننده و پسوندهای ایدئولوژیک است و درواقع بنیاد آرمانی تمامی مکاتب منشعب ازآنارشیسم را تشکیل می دهد) هیچ نهاد اجتماعی وحتی هیچ مفهوم مجرد ی نباید به کانون قدرت و اعمال اقتدار تبدیل شود. هدف از رویکرد آنارشیسمی ، جایگزینی درجایگاههای  قدرت نیست بلکه اساسا” محو کانونهای قدرت یا نقاط دارای پتانسیل و توان تبدیل شدن به مرکز اقتدار است .
  در جهان امروز اغلب معتقدان به  آنارشیسم  خصوصا” آنارکوسندیکالیستها ، خواستار یک مبارزه ی بیواسطه و یک جنبش اجتماعی فراگیر( فاقد اعمال نظر هر گونه کانون قدرت ) و در مقیاس جهانی هستند تا نظام سرمایه داری در شکل کنونی برچیده و به جای آن  سوسیالیسم  بدون سازمان و فاقد قوه ی قهریه مستقر گردد . شعار اصلی آنارشیسم در تمامی مکاتب آن ، حذف قدرت و زائد دانستن دولت است . در این مسیر حرکت جمعی سازمان یافته و تحت انقیادِ اصول و ظوابطِ  الزام آور و  تحدیدکننده ی اندیشه ها  و عمل  بر اساس  مصالح  سازمانی    ( همچون نقش حزب پیشرو که در مارکسیسم – لنینیسم مطرح می شود ) نیز مطرود است و تنها به عمل انفرادی خارج از چارچوبهای حزبی و گروهی اعتقاد وجود دارد. برآیند این اعمال انفرادی است که چگونگی  و سوی حرکت جمعی را شکل می دهد  .  در این حرکت جمعی نباید ضوابط التزام آوری پدید آید که خودبه کانون اعمال قدرتی تبدیل شود و از پویایی اندیشه وعمل فردی بکاهد و یا آن را اسیر مصلحت های تحدید کننده کند . انسانهای    اجتماعی ِغریزی و آزاد در حرکتهای انفرادی ، خارج از تحدید قواعد و الزامات کانونهای قدرت قادرند راه واقعی تکامل جامعه و طرق اداره ی موثر جامعه را بیابند ؛ چنین انسانهایی در اندیشه و عمل در کنار یکدیگر قرارگرفته و از برایند اندیشه و عملشان ، حرکت جمعی واقعی و بدور از هدایت آمرانه ی کانونهای قدرت شکل خواهد گرفت . ( شاید یکی از مهمترین دلایل عدم دستیابی آنارشیسم به حاکمیت  یا عدم وجود جامعه یا کشوری که تحت عقاید آنارشیستی اداره گردد ، را نیز بتوان  به همین اصول اعتقادی یعنی نفی حکومت و طرد روشهای سیاسی معمول برای دستیابی به مبدا قدرت و اقتدار در جامعه یعنی فعالیتهای حزبی ، حرکتهای تبلیغی و توده فریب ِرایج و مصلحت اندیشی های توجیه گر خطاهای سهوی و عمدی ، مربوط دانست . آنارشیست ها وسایل معمول برای اعمال نفوذ سیاسی را مردود می شمارند : تشکیل احزاب سیاسی ، برگزاری انتخاباتهای کنترل شده و جهت دار ، طالب مقام های دولتی شدن و نظایر آن . در مقابل آنها  بیشتر بر روشهای مبتنی بر ایجاد خودآگاهی و خودانگیختگی در توده ها تکیه داشته اند و علیرغم رادیکالیسم نهفته در اعتقادات آنارشیستی ، اتکا به این روشها را در عین بطئی و کند بودن آنها ترجیح داده اند . ) 
همانگونه که ذکر گردید ؛ نفی قدرت خصوصا” در شکل دولت  ، وجه مشترک تمامی معتقدان به آنارشیسم است . علاوه بر آن اعتقادات مشترک دیگری را نیز می توان در معتقدان به آنارشیسم مشاهده کرد . یکی دیگرازمهمترین اعتقادات آنارشیسم  ، وجود یک نظم طبیعی در جهان است که پایه ی مخالفت آنارشیستها با دولت را تشکیل می دهد . آنارشیستها  دولت را نه  فقط  یک « شرّ »  که یک  « شرّ ِ غیر ضروری » به حساب می آورند . 
آنارشیسم معتقد به وجود یک نظم طبیعی در جهان است . نگاه آنارشیسم به انسان برپایه ی تحلیل ِجوهرنیک انسان به عنوان یک موجود عقلمند و طبیعتا” باگرایش به زندگی اجتماعی بر اساس حقیقت و قوانین اخلاقی ، بنا شده است . اگر انسانها آزاد و رها از قیود التزام بخش باشند خود در مسیر طبیعی جهان قرار می گیرند و به حیات اجتماعی نظم می بخشند پس نیازی به دولت برای کنترل انسان وجود ندارد . دلیل اغتشاش و بی نظمی در زندگی اجتماعی، دولت و قوانین وضع شده ی ناکارآمد و محدود کننده ی انسان است . آنارشیستها بارها گفته ی مشهور ژان ژاک روسو را تکرار کرده اند : « انسان آزاد به دنیا آمده اما در همه جا دربند است . »
در قلب آنارشیسم یک یوتوپیانیسم بی پروا وجود دارد . اعتقاد به نیکی طبیعی یا دست کم نیکی بالقوه ی بشریت . از این دیدگاه نظم اجتماعی به طور طبیعی و خودانگیخته به وجود می آید و جامعه ی بشری نیازی به دستگاه قانون و نظم و در خوشبینانه ترین شکل ترغیب آمرانه ندارد. آنارشیستهای جمع گرا و معتقد به سوسیالیسم بر رفتارهای ذاتی همیارانه ی انسان تاکید دارند ( در نقطه ی مقابل ِتفکر آنارشیستی ، می توان به  فاشیسم  اشاره کرد که همانند دیگر مکاتب محافظه کار معتقد است  انسان اساسا” ناقص و مزاجی مستعد فساد دارد و از این رو فاشیستها بر روشهای آمرانه ی هدایت اجتماعی و برنامه های غربالگری و تصفیه ی نژادی تاکید می کنند . مکاتب گوناگون زیرمجموعه ی کنسرواتیسم به نظریه ی قرارداد اجتماعی معتقد ند که مهمترین توجیه دولت است . هابز و لاک که اساس نگرش محافظه کاران به انسان بر نظرات هابز و لاک بناشده که معتقد بودند جامعه ی بدون دولت یعنی وضع طبیعی ، در تضاد با نظم و ثبات است و در چنین جامعه ای کشمکش و درگیری مداوم میان افراد حاکم می شود . اساس این کشمکش ها به دلیل  طبیعت بشر است . ازدیدگاه هابز و لاک انسان ذاتا” خودپسند ، آزمند و بالقوه پرخاشگر است و گرایش به خشونت و جنگ و برتری طلبی دارد . بدیهی است که با قبول این فرض ، لاجرم وجود  نهادهای اجتماعی مقتدربرای کنترل طبیعت انسان لازم است تا با تدبیرهای خود نظم را در جامعه ممکن سازد . دولت و قانون در این دیدگاه عوامل کنترل کننده ی انسان و برقراری نظم برای تداوم حیات و جلوگیری از فروپاشی جامعه می باشند . )
اعتقاد به نظم از دیدگاه آنارشیسم ناب را باید از دیدگاه عمومی و فلسفه ی نظم رایج در بسیاری مکاتب عموما” محافظه کار جدا کرد . مبنای این جدایی در شیوه ی نگرش به مفهوم قدرت و میدانهای نیروی ناشی از آن یا اقتدار نهفته است . نظم در فلسفه و نظریه ی عمومی نظم ، بر بنیاد  وجود الزامی یک کانون قدرت محاط بر تمامی  اجزای یک کل ( که می توان آن را همواره یک منظومه نامید ) ، بنا شده است . وجود منظومه و جایگاه اجزای آن ، ناشی از اعمال قدرتی است که همواره حضور هر جزء را دریک جایگاهِ مشخص و معین ، در کل اجباری می سازد . بدلیل وجود میدان قدرت ناشی از کانون قدرت حاکم بر کل منظومه در فضای بستر، این اجزا همواره در مکان خاصی و تنها همان مکان ، امکان والزام حضور دارند و امکان تخطی و فرار از میدان فوق را ندارند . دقت در این نکته که از وجوه افتراق میان اعتقاد آنارشیسمی به نظم ( که می توان آن را نظم چندمیدانی نامید ) و مکاتب معتقد به نظم تک میدانی است ، حائز اهمیت به نظر می رسد  که در نظم تک میدانی میزان قدرت کانون اصلی قدرت با هر منشائی که باشد اعم از خودمنشا ئی یا دیگر منشائی یعنی قدرت یافته از برآیند بردارها ی نیروهای دیگری که همه به سوی او ودر جهت تقویت نیروهای او ( یا رزونانس و تشدید نوسانات موقعیت زمانی – مکانی او ) می باشند ،آنقدر قدرتمند و به لحاظ کمّی بالاست که کلیه ی روابط اجزا و تقابلات یا واضح تر تاثیرپذیری اجزا از کانون اصلی بوده و تاثیرات متقابل اجزا برهم در برابر آن آنقدر کوچک است که قابل اغماض می باشد .   در واقع از یکسو اختلاف بسیار زیاد میان قدرت کانون اصلی و کانونهای کوچک و جزئی آنقدر زیاد است که تاثیرات ناشی از این میدانهای کوچک در برابر میدان کانون اصلی عملا” بر یکدیگر بی اثر است و از سوی دیگر کلیه ی تاثیرات متقابل اجزا نخست با کانون اصلی اعمال می شود و سپس کانون اصلی قدرت در تاثیر میدانی بر سایر اجزا و میدانهایشان ، مکان وموقعیت آن جزء را تعیین می کند . اگر بتوان کلیه ی بردارهای اعمال قدرت  یا کلیه ی شارهای میدان را به تصویر کشید ، تمامی این بردارها مابین اجزا و کانون اصلی قدرت برقرار است و این شارها آنقدر قدرتمند است که امکان هرگونه تحرک و تغییر جایگاه را از اجزا سلب می کند . تصویری که نخستین استنباط از آن ایستایی ، سُلبیت  و مطلق گرایی   است . اما از دیدگاه آنارشیسم ، نظم طبیعی یا نظمی که در مجموعه ی طبیعت حاکم است ، نه حاصل میدان قدرتی شکل دهنده و تعیین کننده ی جایگاه ِ اجزا ، بلکه برآیند حاصل از حرکت دائمی و تغییرات جایگاهی اجزا است . در واقع در نظم مورد قبول آنارشیسم هیچ میدان قدرتی ناشی از یک جرم وزین و قدرتمند که تعیین کننده ی جایگاه و چگونگی حرکت یا اساسا” امکان حرکت یا عدم حرکت اجزا باشد ، وجود ندارد . هرچه هست میدانهای حاصل از اجزا و میدان برآیند یا منتج از جهت و قدرت میدانهای اجزاست . نظمی که نظام بخش منظومه ها یا اجزای کوچکتر نیست بلکه خود حاصل تقابل منظومه ها یا اجزا با یکدیگر است . نظمی که ظاهرا” از بی نظمی در توده ی به لحاظ کمیتی عظیمی سربرداشته . اگر برای توصیف نظریه ی عمومی نظم ناگزیریم از یک کلّ ِ منسجم که عموما” در شکل و هیبت کانون اصلی قدرت ظاهر می شود آغاز کنیم در توصیف نظم آنارشیستی ناگزیریم از اجزایی آغاز کنیم که عینیت یافتگی و شکل آن متغیر و شامل حضور اجزا و برآیند میدانهای آن است ( مانند نگریستن به مجموعه ی یک کهکشان ). هر مجموعه ای از عینیتها ( مانند یک کهکشان که از دور نگریسته شود ) در نگاه اول بی نظم به نظر می رسد . گویی هرج و مرج مطلقی بر آن حاکم است و اجزا به طور تصادفی و اتفاقی چیده شده اند .  اما نگرشی دقیق تر برآن که بر پایه ی دانایی و وقوف  بر اصول و قواعد متعدد و متفاوتِ حاکم بر اجزا درچرایی جایگاه مکانی یک جزء  و درتعیین  جایگاههای اجزا نسبت به یکدیگر ، شکل دهنده ی انواع نظم و منظومه ها  باشد ،به تدریج و جود منظومه هایی را در آن روشن می سازد . منظومه هایی که با رشد دانسته ها و نگرش موشکافانه به تدریج ارتباطات میان آنها و وجود منظومه های بزرگترناشی از برایند تقابل میدانهای کوچکتر را مشخص می سازد ،  آنچه در نهایت می توان به آن راه یافت وجود نظمی بر اساس ارتباط و تاثیر و تاثر یا به عبارت کاملتر « تقابل دائمی در حرکت و تغییر » میان اجزا است ؛ تقابلی که در درجه ی نخست ناشی از هم سطحی وعدم احاطه یا کنترل آمرانه ی ناشی از غلبه ی یک منظومه بر دیگر منظومه ها در رابطه ی تقابلی موجد نظم در یک سطح تقابل همگون و همانند است  . در واقع تقابل میان مجموعه های هم سطح که در درون آنها نیز رابطه ی تقابلی و حرکت مشهود است ، نظمی متغیر و پویا حاصل می کند که میدان حاصل از کل ، متاثر از تقابل میدانهای منظومه های تشکیل دهنده ی آن کل می باشد . در چنین تصویری منظومه های تشکیل دهنده ی کل تعیین کننده ی شکل ، میزان ِ قدرت و چگونگی کل و میدان قدرت ناشی از آن است و نه آنکه میدان برترِ یک کانون قدرت تعیین کننده ی جایگاهها و تحدید کننده ی حرکت اجزا بوده وشکل ، چگونگی و مختصات کل را رقم زند  . بر اساس اعتقاد به چنین نظمی در طبیعت ، آنارشیسم به لزوم حذف کانونهای  قدرت ِ تحدید کننده ی اجزا در جامعه و هماهنگی با نظم طبیعی معتقد است و از  تحقق یافتن آزادی انسان و گروهها یا منظومه های انسانی و تعامل رو به تکامل اجتماعی در نبود دولت یا کانون اقتدار تحدید کننده ی حرکت و تغییر جامعه  ، سخن می گوید. ذات اجتماعی انسان که جهت حرکت انسان را همواره در تشکیل ، حفظ ،تداوم و تکامل زندگی اجتماعی رهنمون می سازد ، بی نیاز از عامل ِ کنترل کننده و جهت دهنده ی اجباری نظم های اجتماعی است که همواره اگر نه توقف که کندی در حرکت و تغییر، نتیجه ی نظارت و اجبارهای محدود کننده ی آن بوده و خواهد بود . با چنین برداشتی از نظم ، لاجرم آنارشیسم ناب را می توان همچنین معتقد به حرکت متکثر در نتیجه ی تقابلهای مختلف یا حرکت دیالکتیکی چنداسلوبی دانست که رجوع به تعاریف و تفاسیر دیالکتیک چنداسلوبی  و توضیحات ذکر شده در بالا می تواند تا حدود زیادی رهگشای چگونگی این اعتقاد باشد .

0 نظرات:

ارسال یک نظر