۱۳۸۹ دی ۲۳, پنجشنبه

نقد محافظه‌کاران بر آنارشیسم

برایان کاپلان
مترجم: مجید رويین پرویزی

نقد محافظه‌کاران بر آنارشیسم بسیار کمتر بسط یافته است، اما می‌توان از لا به لای نوشته‌های نویسندگانی چون ادموند برک، راسل کرک و ارنست فن دن‌هاگ، به آن دست یافت. (جالب است که برک شناسان هنوز بر این موضوع مباحثه می‌کنند که اثر شبه آنارشیستی او به نام «دفاعی از جامعه طبیعی» کاری جدی بوده است یا هجویه‌ای کنایه‌آمیز.)
برک احتمالا، مثل سایر ایدئولوگ‌های رادیکال، می‌گفت که آنارشیست‌ها تکیه‌ بسیاری بر دلایل ناقص شان می‌کنند درحالی که بصیرت انباشته شده حاصل از سنت را نادیده می‌گیرند. جامعه به کارش ادامه می‌دهد از آن رو که ما به نظامی از قواعد کاربردی دست یازیده ایم. حتی به نظر می‌رسد که برک انتقاد خود بر انقلابیون فرانسه را نیز با همان نیرو علیه آنارشیست‌ها به کار می‌گرفت: «آنها هیچ احترامی برای بصیرت دیگران قائل نیستند؛ اما در عوض آن را با اطمینان بی‌حد و حصری به خودشان جبران می‌کنند. برای آنها این دلیل کافی است که طراحی کنونی امور را تنها به این دلیل که قدیمی است بهم بریزند. درباره چیزهای نوین، آنها هیچ ترسی از مدت دوام اموری که با عجله می‌آفرینند ندارند؛ زیرا تداوم برای کسانی که می‌پندارند هیچ کاری قبل از آنها انجام نشده است و تمام امیدشان را به اکتشاف وامی‌گذارند هیچ اهمیتی ندارد.» تلاش برای جایگزین کردن بصیرت حاصل از ادوار مختلف با تئوری‌های تازه البته مسلما به فاجعه می‌انجامد، زیرا سیاست‌های موجود باید حاصل سازشی میان قوای پرتوان رقیب باشند یا به تعبیر برک «علم ساختن ثروتی فراوان، یا ابداع آن، یا اصلاح آن، مثل هر علم تجربی دیگر، نباید اولویت دانسته شود. همچنین تجربه‌ای اندک در چنین علوم عملی به کار ما نخواهد آمد؛ برای آنکه آثار واقعی دلایل اخلاقی همیشه فوری نیستند.» بنابراین نتیجه‌ محتمل هرتلاش برای تحقق اصول آنارشیستی یک دوره‌ کوتاه شوق انقلابی خواهد بود، که به دنبالش هرج و مرج و فروپاشی اجتماعی ناشی از غیرعملی بودن سیاست‌های انقلابی را به همراه می‌آورد و سرانجام به پیروزی دیکتاتوری بی‌رحم می‌انجامد که تنها با بازگرداندن نظم و بازسازی حس ثبات اجتماعی در مردم قدرت را به چنگ می‌آورد.
در واقع خیلی از آنارشیست‌ها انتقاد برک از انقلاب خشونت آمیز را می‌پذیرند و اصلا به همین دلیل هم هست که به دنبال پیشبرد تدریجی دیدگاه‌هایشان از طریق آموزش و اعتراضات غیر خشونت آمیز هستند. در واقع، تحلیل باکونین از مارکسیسم به عنوان ایدئولوژی روشنفکران طبقه متوسط تفاوت اندکی با تحلیل برک دارد: او هم بر این باور بود که مهم نیست چه میزان نظام کنونی مستبد باشد، همواره افراد تشنه‌ قدرتی وجود دارند که از انقلاب خشونت آمیز به عنوان عملی ترین راه رسیدن به قدرت مطلق پشتیبانی می‌کنند. اعتراض‌های آنان علیه بی‌عدالتی‌های موجود باید در پرتو هدف نهایی شان که استقرار حکومت مطلقه‌ای به مراتب بی‌رحمانه تر است نگریسته شود.
درباره‌ سایر موضوعات، آنارشیست‌ها قویا با بسیاری ادعاهای برک مخالفت خواهند کرد. بسیاری از اشکال بیچارگی از تعصب کور به سنن ناشی می‌شود؛ و تفکر عقلایی از زمان زوال استبداد سنتی پیشرفت‌هایی بی‌شمار برای جوامع بشری به دنبال داشته است. به علاوه، آنارشیست‌ها به دنبال حذف سنت‌های با ارزش نیستند، بلکه خیلی ساده خواستار شواهدی مبنی بر سودمندی سنتی خاص هستند پیش از آنکه به حمایتش برخیزند و وقتی که جامعه‌ای – که اغلب هم دیده می‌شود – با طیف گسترده‌ای از سنت‌های ناسازگار روبه‌رو است، چه باید کرد؟
آنارشیست‌ها همچنین ممکن است که اعتراض کنند تحلیل برک بیش از حد بر سنت به عنوان نتیجه و نه یک فرآیند، تاکید می‌کند. تحول فرهنگی ممکن است پیوسته موجب وانهادن اندیشه‌ها و اعمال احمقانه شود، اما این به این معنی نیست که اینها تا پیش از این سودمند بوده‌اند؛ دفاع دولت از سنت به معنای نابود کردن فرآیندهای رقابتی است که به متحول سازی سنت کمک می‌کنند. آن‌طور که وینسنت کوک توضیح می‌دهد: «دقیقا به این دلیل که بصیرت باید پله پله انباشته شود است که نمی‌توان آن را توسط هیچ مقام سیاسی یا مذهبی منفرد به شکل متمرکز برنامه ریزی کرد، یعنی درست خلاف آرزوی محافظه‌کاران و جمع‌گرایان. همچنان که جمع‌گرایان به راستی از این بابت که سعی دارند جامعه را به شکل عقلایی و در مخالفت با سنت بازسازی کنند گناهکارند، محافظه‌کاران هم از طرف دیگر گناهكارند که می‌خواهند سنت‌های قدیمی را پیوسته حفظ کنند. محافظه‌کاران فراموش کرده‌اند که فرآیند انباشت بصیرت فرآیندی مستمر است و به جای آن پذیرفته‌اند که یک مجموعه‌ موجود از سنن (اغلب یهودی-مسیحی) نماینده‌ جامعه‌ کامل است.»
راسل کرک، برک پژوه برجسته، نقد مختصری بر جنبش لیبرتارین مدرن نوشته است. در کل، کرک بسیاری از همان استدلالات آنارشیسم چپ را در این راه به‌کار زده است. او اغلب طوری از لیبرتارین‌ها سخن می‌گوید که به نظر منظور واقعی‌اش آنارشوکاپیتالیست‌ها است. کرک حداقل از شش جهت از لیبرتارین‌ها ایراد می‌گیرد. اول، آنها منکر وجود یک «نظم اخلاقی نازل شده» هستند. دوم، نظم مقدم بر آزادی است و آزادی تنها پس از آنکه حکومت نظم قانونی را برقرار کرد به وجود آمدنی است. سوم، لیبرتارین‌ها بر این باورند که نفع شخصی تنها قید اجتماعی ممکن است، اگر که انگاره جمع نگرانه‌ ارسطویی یا یهودی-مسیحی از انسان را کنار بگذاریم. چهارم، لیبرتارین‌ها به خطا فرض می‌کنند که انسان‌ها طبعا خوب یا حداقل اصلاح پذیرند. پنجم، لیبرتارین‌ها سبک مغزانه به دولت حمله می‌کنند، جای آنکه فقط به انحرافاتش بپردازند و ششم، لیبرتارین یک انسان خودمحور جاهل است که به عقاید کهن و رسوم ارزشمند پشت می‌کند. آنارشیست‌های چپ هم احتمالا برسر نکات سه و شش با کرک موافق خواهند بود.
اما آنارشیست‌ها چه پاسخی به انتقادات کرک می‌دهند؟ درباره «اخلاق نازل شده» می‌گویند که در تاریخ آنارشیست‌های مذهبی و غیرمذهبی وجود داشته‌اند؛ به علاوه بسیاری آنارشیست‌های غیرمذهبی همچنان به اخلاقیات غیرملموس پایبندند. بیشتر آنارشیست‌ها رد می‌کنند که نفع شخصی را تنها قید محدودکننده اجتماعی بدانند؛ و حتی آنهایی هم که تصدیقش می‌کنند انگاره‌ وسیعی از نفع شخصی در ذهن دارند که با سنت ارسطویی سازگار است.
درباره اولویت نظم بر آزادی، بسیاری آنارشیست‌های تحت تاثیر کروپتکین خواهند گفت که همانند زندگی سایر انواع حیوانات، نظم و همکاری به عنوان نتیجه و نه پیامد، آزادی شکل می‌گیرند. درحالی که آنارشوکاپیتالیست‌ها احتمالا کرک را به تئوریسین‌های «نظم خودانگیخته» چون‌هایک، هیوم، اسمیت و حتی خود ادموند برک ارجاع می‌دهند.

جهاني سازي چيست ؟

نوشته Ignacio Ramonet 
منبع : لوموند دیپلماتیک 
بازار از هر راهي تلاش در گسترش حيطه مداخله اش برعليه عملکرد دولت دارد. به اين دليل است که خصوصي سازي در همه جا گسترش مي يابد. خصوصي سازي در واقع، چيزي جز انتقال تکه هاي دارائي عمومي (شرکت ها و خدمات) به سوي بخش خصوصي نيست. آنچه که تا کنون به رايگان (و يا به قيمت نازل) بي هر گونه تبعيضي در دسترس همه شهروندان بود، حالا يا پولي و يا گران تر شده است. اين عقبگرد عظيم اجتماعي بيشتر گريبانگير اقشار تهي دست شده است. زيرا که خدمات عمومي، سرمايه آنهايي است که سرمايه اي ندارند.
از سويي ديگر، جهاني سازي با مکانيسم مبادلات تجاري اش، به هم وابستگي بيش از پيش تنگاتنگ اقتصادهاي بسياري از کشورها دامن مي زند. حجم صادرات و واردات همواره در حال افزايش است. اما جهاني سازي به ويژه شامل مبادلات مالي مي شود، زيرا که آزادي گردش جريان پول در آن تمام و کمال است. و بنا بر اين، بخش مالي بر طيف اقتصاد مسلط مي شود.
افراد دارا و توانمند براي سود دهي هر چه بيشتر سرمايه خود، دو راه دارند : يا در بورس سرمايه گذاري کنند (در هر بورسي در جهان، زيرا که سرمايه ها بي هر گونه مانعي جريان دارند) و يا در يک پروژه صنعتي (ايجاد يک کارخانه محصولات مصرفي). راه حل دوم ميزان متوسط سودي در اروپا حدود ٦ تا ٨ در صد به همراه مي آورد. در حاليکه با سرمايه گذاري در بورس، سودآوري ميتواند به سطح بالاتري برسد (درسال ٢٠٠٦ در فرانسه، بازارهاي بورسي افزايش سودي بالغ بر ٥١٧ درصد، در آلمان ٢٢ درصد و در اسپانيا ٦٣٣ درصد داشته اند).
با چنين تفاوت فاحشي، سرمايه داران ديگر حاضر به سرمايه گذاري در بخش صنعتي (همانجايي که محل آفرينش اشتغال است) نيستند. مگر آنکه اين سرمايه گذاري برايشان حدود ١٥ در صد سود سالانه به ارمغان بياورد. و اين در حاليکه ديديم که ميزان متوسط سود آوري براي اين نوع سرمايه گذاري در اروپا بين ٦ تا ٨ در صد مي باشد. چه بايد کرد ؟ مثلأ سرمايه گذاري در چين و يا در تايلند، کشور هايي که به واسطه دستمزد بسيار نازل شان امکان سود سرمايه گذاري اي تا ميزان ١٥ در صد و يا حتي بيشتر را ميسر مي سازند . به همين علت است که امروزه اين همه سرمايه گذاري در چين صورت مي گيرد.
و از آنجايي که هدف اين کنش ها، توليد با قيمت نازل در کشورهاي فقير براي فروش با قيمتي بسيار گران درکشورهاي ثروتمند است، سيلي از توليدات وارداتي براي فروش از « کشور ـ کارخانه » ها به سوي مثلأ اروپا سرازير مي شود. در اينجاست که اين فرآورده ها رقابتي نابرابر را با محصولات همگون که در قاره پير با هزينه سنگين تري به دليل حقوق اجتماعي کارگران (خوشبختانه) توليد شده اند، آغاز مي کنند. نتيجه آن است که شرکت هاي اروپايي ورشکست و بسياري از توليدي ها ناگزير تعطيل شده و مزد بگيران اخراج مي شوند.
برخي از کارفرمايان براي بقاي خود، تصميم به « جابه جايي » مي گيرند يعني مرکز توليد خود را به کشوري با دستمزد نازل انتقال مي دهند. اين امر در کشور هاي غني باعث بسته شدن کارخانجات و بيکاري مي شود.
به اين ترتيب، جهاني سازي همانند ساز وکاري براي تفکيک و رده بندي مداوم در زير فشار يک رقابت عمومي شده، عمل مي کند. اين رقابت ما بين سرمايه و کار است. سرمايه اي که به آزادي جريان دارد و انسان ها که کمتر متحرک هستند، از اين روست که سرمايه برنده مي شود.
همانطور که بانک هاي بزرگ در قرن نوزدهم و يا شرکت هاي چند مليتي در سال هاي ١٩٦٠ تا ١٩٨٠ عملکرد خود را به بسياري از کشورها تحميل نمودند، سرمايه هاي خصوصي بازارهاي مالي هم، اکنون سرنوشت بسياري از کشورها را در دست گرفته اند. و به نحوي مي توان گفت، سرنوشت اقتصادي جهان را.
بازارهاي مالي قادر به تحميل قوانين خود به دولت ها هستند. در اين صحنه نوين سياسي ـ اقتصادي، عنصر جهاني بر عنصر ملي و شرکت خصوصي بر دولت پيروز است. توزيع مجدد ديگر تقريبأ وجود ندارند و به ما گفته مي شود که تنها عامل توسعه، شرکت هاي خصوصي است. در سطح بين المللي هم فقط اوست که در صحنه رقابت به رسميت شناخته مي شود. به ما تأکيد مي شود که به همين دليل همه چيز بايد حول شرکت هاي خصوصي سازماندهي شود.
در يک اقتصاد جهاني شده، سرمايه، کار، مواد اوليه هيچ کدام خود به خود، عنصر اقتصادي تعيين کننده نيستند. امري که مهم شمرده مي شود، ارتباط بهينه بين اين سه عنصر است. براي برقراري اين ارتباط ، يک شرکت نه به مرزها توجهي دارد و نه به قوانين و تنها سود آور ترين نوع استفاده از اطلاعات، سازماندهي کار و انقلاب مديريتي را مد نظر دارد. بيشتر اوقات اين امر باعث شکاف همبستگي در بطن يک کشور شده وکار به آنجا مي کشد که منافع شرکت و منافع جامعه ملي از هم جدا مي شوند و منطق بازار و دموکراسي نيزاز هم فاصله مي گيرند.
شرکت هاي جهاني شده به هيچ وجه خود را مشمول اين امر نمي دانند ، آنها دست به پيمان کاري و فروش در سراسر دنيا مي زنند. اين شرکت ها خود را داراي ويژگي فرامليتي مي دانند که به آنها اجازه عملکردي با آزادي بسيار مي دهد. و اين ناشي از عدم وجود نهادهاي بين المللي با ويژگي سياسي، اقتصادي و حقوقي، قادر به نظم دادن با کار آيي در رفتار اين شرکت ها مي باشد.
از اين رو، جهاني سازي، گسست عظيم اقتصادي، سياسي و فرهنگي به شمار مي رود. جهاني سازي، شهروندان را تحت سلطه فرماني واحد قرار مي دهد : « خود را تطبيق دادن». بدون هيچ اراده اي براي بهتر فرمانبرداري کردن از دستورات بي نام و نشان بازار . جهاني سازي نقطه عطف اقتصاد گرايي است : سرشتن انسان «جهاني»، تهي شده از فرهنگ، معنا و بالاخره آگاهي از ديگري. و تحميل ايدئولوژي نئوليبرا ليسم به همه کره خاک.

معرفی کتاب : آنارشیسم

آنارشیسم ، کالین وارد، ترجمه محمودرضا عبداللهی،   نشر افکار،  چاپ اول 1388 ، 176 صفحه
مدخل آنارشیسم که کروپاتکین در «1905» برای یازدهمین ویرایش دانش نامه ی بریتانیکا نوشت با این توضیح اغاز می شود که آنارشیسم «نامی است که به مسلک یا عقیده ای درباره ی زندگی یا شیوه ی اداره ی امور می دهیم که مطابق آن  جامعه بدون دولت تصور می شود؛ در چنین جامعه ای سازگاری از راه تسلیم شدن به قانون یا فرمانبرداری از قدرت حاکم به دست نمی آید، بلکه از طریق توافق آزادی  حاصل می شود که گروه های مختلف با یکدیگر منعقد می کنند. این گروه ها، از مناطق ومشاغل گوناگون، آزادانه برای تولید ومصرف و نیز رفع نیازها و برآورده شدن خواست های متعدد زندگی متمدنانه پدید می آیند.»
کالین وارد نویسنده¬ی کتاب در پیش¬گفتار متذکر می¬شود آنارشیسم ایدئولوژی ای سیاسی و اجتماعی است که با وجود شکست تاریخی، همواره در ظاهری نو یا در کشوری جدید دوباره سربرآورده است، به گونه ای که مدام باید در رویدادنگاری آن فصلی تازه گشود، یا به گستره ی آن جنبه ای دیگر افزود. او در این کتاب علاوه بر نشان دادن آنارشیسم در متن تاریخ سیاسی خود، بر جنبه¬های اجتماعی و فرهنگی این مکتب تاکید می¬کند.

فهرست مطالب کتاب

درباره ی نویسنده
پیش گفتار نویسنده
فصل یکم. تعاریف وبنیان گذاران
فصل دوم. دوران انقلاب
فصل سوم. حکومت، جامعه، و سقوط سوسیالیسم
فصل چهارم. در رقابت با ناسیونالیسم و بنیادگرایی
فصل پنجم. جلوگیری از نابهنجاری و آزادسازی کار
فصل ششم. آزادی در آموزش
فصل هفتم. پاسخ فردگرایانه
فصل هشتم. انقلاب های آرام
فصل نهم. برنامه ی فدرالیستی
فصل دهم. آرمان های سبز و آینده ی آنارشیسم
کتاب¬نامه
پیوست ها
ژوزف پی یر پرودون
میخائیل آلکساندرویچ باکونین
پتر آلکسیویچ کروپاتکین
اما گلدمن
گاه شمار آنارشیسم
واژه نامه