منبع : ویکیپدیا انگلیسی
مترجم: نادر احمدی
کتاب " روانشناسی فاشیسم توده ای" که در سال 1933 توسط "ویلهلم رایش" به زبان آلمانی نوشته و منتشر شده است، ضمن توضیح چگونگی روی کار آمدن فاشیسم در آلمان، عقده های جنسی را یکی از عوامل بروز فاشیسم معرفی می کند.
ویلهلم رایش، متولد گالیسیا در امپراتوری سابق اتریش- مجارستان به عنوان روانشناس در شهر وین مشغول به کار بود و در سال 1928 به حزب سوسیال- دمکراتیک اتریش به نام "س.پ.او" پیوست. او در سال 1930 ضمن انتقال مطب روانشناسی خود به برلین وارد حزب کمونیست آلمان به نام "ک.پ.د" شد. ویلهلم رایش در کتاب " روانشناسی فاشیسم توده ای" همانطور که نازیسم آلمانی را مورد انتقاد قرار داده است، حکومت شوروی سابق را نیز مورد انتقاد قرار داده است و به همین دلیل حزب "ک.پ.د" ویلهلم رایش را از آن حزب اخراج کرد. سؤآل مهمی که در کتاب " روانشناسی فاشیسم توده ای" مطرح می شود این است که چرا توده های مردم آلمان حامی نازیها شدند در حالیکه کاملأ واضح بود که نازیها دشمنان منافع آنان بودند؟ رایش در کتاب خود ضمن تجزیه و تحلیل بنیادهای اقتصادی و ایدئولژیکی آلمان در سالهای 1928-1933 او کمونیسم را " فاشیسم سرخ" می نامد و کمونیستها را دارای ماهیتی مشابه نازیها معرفی می کند ( ویلهلم رایش ضد کمونیست نبوده است و منظور او از کمونیسم در اینجا شوروی سابق و هواداران آن است. تمام کتاب های ویلهلم رایش در آلمان نازی ممنوع بوده است- مترجم) و به همین دلیل بود که او را از حزب "ک.پ.د" اخراج کردند. به نظر ویلهلم رایش دلیل اصلی بروز نازیسم در آلمان، محرومیت های جنسی در بین طبقه کارگر و توده های مردم آلمان بوده است. او می گوید که توده های کارگر در دوران کودکی از اولیاء خود دستور می گیرند تا نیازهای جنسی خود را سرکوب کنند که در نتیجه این سرکوب جنسی در دوران بزرگسالی عواقب ناگواری را ببار می آورد. ترس از سکس به عنوان بخشی از شخصیت جامعه، موجب رفتارهای نامتعارف می شود و ترس جامعه از سکس منجر به ترس جامعه از طغیان می شود. رایش در ادامه می نویسد:
سرکوب تمایلات جنسی طبیعی در کودکان ، بخصوص در مورد تمایلات جنسی اندام تناسلی خود ، باعث می شود کودک مضطرب ، خجالتی ، حرف شنو ، مطیع اقتدار ، خوب و خاضع در برابر نیروهای اقتدارگرا ؛ ببار آید. سرکوب تمایلات جنسی طبیعی در کودکان باعث فلج شدن نیروهای طغیانگر می شود زیرا این موضوع باعث نگرانی و شرمندگی می شود. بطور خلاصه هدف از سرکوب جنسی، پرورش انسانهایی است که علیرغم تمام وضعیت اسفباری که دارند، مطیع نظم حاکم باشند و خود را با آن منطبق کنند. در مرحله اول کودک باید نظم دیکتاتوری حاکم بر خانواده به مثابه یک دولت کوچک را مطیع شود و این انطباق او را برای تطبیق و پذیرش مناسبات دیکتاتوری حاکم بر جامعه آماده می سازد. شکل گیری ساختار اقتدارگرا در جامعه از طریق تلفیق و ترویج سرکوب جنسی و ممنوعیت های جنسی اعمال می شود. رایش می نویسد که علامت صلیب شکسته (سواستیکا) سمبل تصورات کودک از رابطه جنسی پدر و مادرش است و توضیح می دهد که چگونه نازی ها ضمیر ناخودآگاه توده ها را دست کاری می کرده اند. یک خانواده سرکوبگر، یک مذهب آسیب رسان، یک سیستم آموزشی سادیستی، تروریسم حزبی و خشونت های اقتصادی که از طریق روان و رفتار افراد تأثیر خود را برجای می گذارند، خاطرات ناگوار، نیازهای جنسی و مانند آنها، عواملی بودند تا حزب نازی از طریق تمایلات ایدئولژیک و پراتیک، از تمامی این خصوصیات در جهت پیشبرد منافع خود بهره ببرد. برای ویلهلم رایش، مبارزه با فاشیسم به مفهوم مطالعه علمی آن از طریق روانشناسی بود تا بتوان عوامل رفتارهای ناهنجار اجتماعی و راه خلاصی از تقدسگرایی را و همچنین شرایط ایجاد یک رفتار سیاسی بر اساس احترام عمیق برای زندگی انسانها و تشویق یک راه حل برای هدایت و ارضاء نیازهای جنسی آنها را درک کرد.
ویلهلم رایش، مدافع آن نوع "دمکراسی مردمی" بود که یک نوع سیستم خودمدیریتی است که ضامن آزادی و استقلال افراد و خود مسئولیت پذیری باشد.
بعد از آنکه ویلهلم رایش کتاب "روانشناسی فاشیسم توده ای" را منتشر کرد او را از "حزب کمونیست آلمان" بیرون انداختند و وقتی که نازیها در آلمان قدرت را در دست گرفتند آنها نیز این کتاب را ممنوع اعلام کردند. او احساس کرد که جانش در خطر است و به عنوان یک توریست اسکی به اتریش رفت. به دلیل نظرات رادیکال سیاسی اش، ویلهلم رایش در سال 1934 از کنگره بین المللی روانشناسان اخراج شد و او در فصل پنج کتاب خود "خانواده" را اولین عامل بروز فاشیسم معرفی می کند. از نقطه نظر تحولات اجتماعی، نمی توان "خانواده" را تنها مبنای ایجاد دولت دیکتاتور دانست بلکه یکی از سنگ بناهای بسیار مهم و هسته مرکزی و مهمترین محل تولد آن و تولید شخصیت محافظه کار است. نزاع برای بقا که سیستم های دیکتاتوری موجب آن هستند، "خانواده" را به مهمترین سازمان اجتماعی حفظ دولت دیکتاتورتبدیل می کند و یافته های "انگلس" و "مورگان" هنوز در این مورد صادق هستند.
مایکل فوکالت نیز در سال 1961 در کتاب خودش به نام "تاریخ دیوانگی" ضمن تأیید تحلیل های ویلهلم رایش، زندگی در مراکز روانشناسی را سمبل واکنش یک جامعه دیکتاتور ارزیابی می کند. در ابتدا او از "دادگاه خانواده در سال 1970" به عنوان هسته اولیه توجیه بی عدالتی صحبت می کند و آنگاه از "زوج دیوانه- دکتر" حرف می زند که او آن را علت العلل تمام نابسامانی ها می داند.
منبع:
http://en.wikipedia.org/wiki/The_Mass_Psychology_of_Fascismپی نوشت : این مطلب توسط مترجم برای انتشار ارسال شده است. هرچند موضوع به آنارشیسم مرتبط نمی باشد ولی از آنجا که می تواند در بحث و نوشتار مرتبط با موضوع « آنارشیسم و فاشیسم» مورد استناد قرار گیرد و بسترس مناسب برای گسترش ابعاد شناخت فاشیسم فراهم آورد، این مطلب در این وبلاگ منتشر می شودتا دریچه نگاه دیگری به فاشیسم را فراهم آورد. با تشکر از مترجم از ارسال این مطلب(مهدی سقایی)
0 نظرات:
ارسال یک نظر