نویسنده : مهدی سقایی
مقدمه
قرن نوزدهم سراسرانباشته ازشکل گيری انديشه های بوده که از فرجام های مدرنيته بر می خاست. مدرنيته در يک همپوشی با سرمايه داری صنعتی سيطره بر فضا های جغرافيايی را در روند صعودی خود تسهيل نمود و با برجای گذاری اثرات مختلف در اين فضاها ، به تبع شکل گيری انديشه ها را پيرامون اين آثار سبب گرديد.در اين بين روابط انسان با محيط در ابعاد طبيعی وانسانی با سيطره سرمايه داری و نوآوری های تکنولوژيکی دگرگون گرديد. تکنولوژی در مفهوم گشتل (Ge-Stelle ) خود به ابزاری برای پيشبرد اهداف سرمايه داری تبديل شد(پاپلی يزدی، 1381،23 ). توليد اقتصادی در پيرامون سرمايه داری صنعتی،روندی تکنولوژيک را پی گرفت ومالکيت ابزار توليد در شکل گيری طبقات اجتماعی به اصلی مهم بدل گشت.زندگی اجتماعی نيز در فراگرد اين اصل برکنشی ازتقسيم بندی بالا وپايين را به نمايش گذاشت و مالکيت ابزار توليد جايگاه اجتمايی فرد را درجامعه تبيين می کرد .دولت نيز به عنوان ساختاری مدرن در قالب رهيافت قوانين حقوقی و مدنی ضمن متجانس سازی جامعه، پاسدار برکنش های سرمايه داری بود ؛که در قالب دولت ملی اعمال می شد.
در اين بين خصلت اجتماعی کارهای انفرادی ومستقل از يکديگر در توليد کالايی سرمايه داری در راهبرد بورژوازی صنعتی ،به برابری آنها در يک کليت کار بشری بدل گشته وتنها ارزشمندی محصولات کاری مطرح شد(مارکس، 1379،127).اين خود به انديشه جهان ـ کارخانه در رويکرد استفاده از نيروی کار در بالا بردن بهروری و ناديده گرفتن ارزش افزوده کار منتهی گرديد که در يک قالب اقتصاد کلاسيک سرمايه داری انجام می گرفت.کارکردهای شکل گرفته ازاين انديشه نابرابری اجتماعی را شدت بخشيد وتضاد های طبقاتی را دامن زد. علاوه بر آن شهرنشينی را گسترش داد وفراتر از آن در پيرامون زندگی شهری سبکی رئاليسم را رقم زده که در" اين همانی" (Identity) سرمايه داری بيگانگی اجتماعی را سبب می شد(Childs,2000,29).مفهوم همياری اجتماعی دربالندگی چرخه توليد- مصرف- سود فراموش گرديدو مهم تر از همه داروينيسم اجتماعی در پردازش جوامع بکار گر فته شد.اين تنگنا ها در پيدايش و تکوين انديشه های چپ راديکال موثر واقع شد ودر خلال نابرابرها در فضاهای جغرافيايی و واکنش متقابل اجتماعی، گسترش اين انديشه ها را تسهيل نمود .
آنارشيسم(Anarchism) يک گونه از اين انديشه ها و متاثر از وضع موجود بود ؛که در ايده آليسمی ذهنی برای بهبود اين وضعيت تلاش می کرد.آنارشيسم در پيرامون مباحثی کليدی، عمل گرايی مبارزه جويانه خود را به نمايش گذاشت .هر چند درفرجامی ديگرگونه گرفتارآمد ولی بذری پاشيد که امروزه از آن جوانه هايی سر بر آورده است،و فضاهای جغرافيايی را در برکنشی از خرده جنبش های اجتماعی تحت تاثير قرار داده است.جنبش های همچون، جنبش محيط زيست گرايی، مدافعان صلح ،ضد جهانی شدن ونظير اينها از جمله جنبش های هستند ،که در کندوکاوی می توان ريشه های آنها را در آنارشيسم بازيافت (قادری،1380 ، 7). امروزه هواخوهان راستين انگاره های آنارشيستی همانا انسان های صلح جو هستند،ايشان ديگر نه بمب می سازند ونه توده ها را برمی انگيزند.سلاحشان چيزی نيست جز استدلال فرد گرايانه،تلاش برای اقناع، تعليم و تر بيت وتبليغات (شوارتس منتل،1378،291).از اين رو لازم می آيد چشم انداز اين انديشه در تباری تاريخی در فضای جغرافيايی بررسی گردد و امتدادی از اين افق در حال شکست ناپذير پسامدرن مشخص شود.
تاريخچه آنارشيسم
انديشه آنارشيسم در فضای مدرنيته اوليه(Early Modernity) در زمانی که دولت های مدرن روند رو به رشد خود را آغاز کرده وانحصار اعمال قدرت را درفضای سرزمينی به دست آورده بودنند؛شکل گرفت. دولت مدرن که تبلور مطلق گرايی روح بشری فلسفه هگل بود،همپوشی گسترده ای با هويت طبقاتی حاصل از سرمايه داری داشت(بشيريه،1379،61 ).رنج ها و آلام انسان مدرن در وصال به عدالت وآزادی در کژ راهه سرمايه داری بر پايه داروينيسم گرفتار آمد.دراين ميان آنارشيسم با ريشه در سوسياليسم اتوپيايی (Utopian Socialism) درتلاش برای دستيابی به پارامترهای انسانی فراگرد انديشه ژوزف پرودون(Joseph Proudhon) فرانسوی تبلور يافت.پرودون با اصل مالکيت،نظام حکومتی،تحميل انطباط بر مردم وبهره کشی جامعه از فرد مخالف بود.او با مطرح کردن انقلاب جاويد درنيمه سده نوزدهم، اقدام عملی را در مبارزه با دولت مدرن تنها دراين رهيافت می داند(آرنت،1377،72 ).هرچند پيش از پرودون ،انديشه کسانی چون ويليم گدوين(William Godwin) وماکس اشتيرنر(Max Stirner) در چارچوب آنارشيسم مطرح بوده، ولی از آنجا که پرودون ازچکيده افکار وآرای عصر خود کاملا" آگاهی داشت ودر بيان انديشه خود دارای کلام وآهنگ خاصی بود؛و در بسط انديشه آنارشيستی تلاش بسياری کرد،جزوی بنيانگذاران آنارشيسم محسوب گرديد(ارون،1358،48).
بعد از پرودون، انديشمندان ديگری در تحکيم انديشه آنارشيسم وشکل دهی به گونه های اين نحله فکری تلاش کردند.روند گسترش آنارشيسم در فراگرد گونه های مختلفی شکل گرفت.که در انديشه های ،باکونين(Bakounin) ،کروپوتکين(Kropotkin)به عنوان برجستگان اين مکتب ريشه داشت. جدول يک گونه شناسی آنارشيسم کلاسيک را بيان می کند.
بطور کلی تا ريخچه آنارشيسم به پنج دوره تقسيم می شود: از شرکت اصول تعاون پرودون در مباحثاتی که به تاسيس بين الملل اول انجاميدتا جدا شدن از مارکسيست ها پس ازکنگره لاهه درسال 1872ميلادی،آنارشيست ها در پی آن بودنند که اهداف انتر ناسيوناليستی خود را در همکاری با ديگر سوسياليست ها تحقق بخشند. از سال 1872تا گنگره معروف بين الملل سياه درسال 1881کوشيدند تا يک بين الملل آنارشيستی خاص به وجود آورند.در دوره سوم از 1890تا1896آنارشيست ها تلاش خود را برای جای پايی در بين الملل دوم سوسياليستی متمرکز کردند.با اخراج آنان از کنگره سوسياليست لندن درسال 1896 مرحله طولانی تری آغاز شد؛که در طی آن در پی ايجاد سازمانی منحصر به آنارشيست ها بر آمدند. اين مرحله با درگرفتن جنگ جهانی اول در سال 1914 خاتمه يافت.آخرين مرحله از 1919تا1939زير سيطره پيروزی" آنارکو-سنديکاليست" ها بود(وودکاک،1368،322 ).اما امروزه نيز در پراکنش های عصر پسامدرن ما شاهد آن هستيم ؛که ايدئولوژی آنارشيسم در يک همپوشی با نئو مارکسيسم در جنبش های اجتماعی اين عصر تبلور يافته است. اين ايدئولوژی در فراگرد جدال با سرمايه داری سازمان نايافته که امروزه گستره ای جهانی يافته است نماد می يابد(Peactt,2003,1-4) وگاه در جلوه ای از" آنارشيست-سرمايه داران" قابليت پارادوکس پذيری عصر پسامدرن را به نمايش می گذارد؛که درآن بازار را بديل دولت توصيه می کند،و خواستار آن است که حراست از حقوق طبيعی فرد به وسيله شکلی از بيمه خصوصی تامين شود(.(Taylor ,1982,59
بنيان های فلسفی
انديشه آنارشيسم همانگونه که بيان گرديد متاثر از فضای بود،که سرمايه داری در چارچوب نگرش داروينيستی در روند مدرنيزاسيون آفريد.جنبش آنارشيستی از سويی نظريه پردازانی و متفکران و هوشمندان صميمی ومخلص داشت که به بشريت عشق می ورزيدند واز سوی ديگر مجهز به ابزار های لازم بود،يعنی انسان هايی خرد و ناچيز که متاثر از بدبختی،بيچارگی ،خشم،خواری ،نا اميدی و تهيدستی،پذيرای آن آرمان می شدند تا بدانجا که وجودشان به تسخير آن در می آمد و دست به عمل می زدند.اينها همان تروريست ها يا آدمکشان بودند. ميان هر دو گروهی که هر دو در خدمت آرمان آنارشيستی گام بر می داشتند،هيچ گونه تماسی نبود(تاکمن،1380،56 ).در اين ميان آرمان آنارشيسم که پرورده تفکرات ايده آليستی بود ،در راهبردی به ناکجا آباد فرجام جامعه را در پيش تصورات واهی سر خوش سر کشيدن جام سعادت می ديد.هرچند نمی توان انکار کرد که متفکران آنارشيست در پی عشق به عدالت ، آزادی و دگرگونی وضع موجود برای نوع بشر بودنند.از اين نقطه نظر آنارشيسم ،انتقاد از جامعه موجود وچشم انداز جامعه مطلوب و وسيله گذشتن از يک جامعه به جامعه ی ديگر را مطرح می کند(وودکاک،1368،11 ).
در يک نگرش کلی در بنيان های فلسفی آنارشيسم می توان دور نمايی را از فلسفه هگل در پردازش معنايی ديالکتيک مشاهده کرد. هرچند اين ديالکتيک در يک تفاوت اصلی با ديالکتيک هگل تنها يکی از سه اصل هگل يعنی اصل حذف ونسخ تضادها را پذيرفت(ارون،1358 ،56 ).در پيرامون اين ديالکتيک آنارشيستی نقطه ثقلی وجود ندارد که همگی متفکران آنارشيسم به آن را قبول داشته باشند.کثرت موجود در اين ديالکتيک هريک از چشم اندازی به پردازش مفاهيم آنارشيستی می پرداخت.ولی با کمی اغماض می توان در بررسی "خصيصه مشترک" در آنارشيسم به نقطه وحدت بخشی اشاره کرد.اين نقطه را می توان در نفی "اقتدار" درسازمان های اجتماعی وبيزاری از همه محدوديت ها در نهاد های دانست، که بر اين مبنا بر پا شده اند(شوارتس منتل،1378،281 ).اين اقتدار در نهاد دولت در جوامع تبلور می يابد.بخصوص در زمينه اقتصادی وسياسی دولت به عنوان ارباب در حمايت از سرمايه داران وطبقه متوسط بر انسان ها به عنوان رعيت اقـتدار خود را اعمال می کند(Goldman,2002,11).اقتدار دولت درپی تسلط سرمايه بر فضا/مکان پيرامون قدرت اجتماعی شکل گرفته از طبقات روند تحکيم را طی می کند.از اين رو سرمايه در بسط اقتدار در جامعه نقش اصلی را بر عهده دارد(Westwood,2002,49-112 ).سرمايه داری نيز بر مبنای تفکرات آنارشيستی از مالکيت ناشی می شود.نفی مالکيت در اين ايدئولوژی به خصوص در انديشه های آنارشيسم جمع گرا و کمونيست به عنوان اصلی اساسی محسوب می گرديد.آنارشيست ها معتقد بودنند به محض اينکه مالکيت،يعنی مادر همه خبائث،از ميان برداشته شود،ديگر هيچکس انگلوار از دسترنج ديگری زندگی نخواهد کرد؛وآدمی آزاد خواهد شد تا فطرتا" از عدالت طبيعی درميان همگان بهره مند شود.همکاری ومعاضدت جای دولت را خواهد گرفت،وقانون برين رفاه وآسايش عمومی جانشين قوانين موجود خواهد شد(تاکمن،1380 ،58 ).از همين روست که پرودون مالکيت را دزدی می دانست(موسکا،1370،292).هر چند بين آنارشيسم ومارکسيسم در زمينه نفی مالکيت وجه اشتراکی وجود دارد ولی اختلاف اساسی در اين است،که در مارکسيسم زمينه حذف و بين برداشتن مالکيت با تاکيد بر ابزار توليد، نقش طبقه کارگر وشکل گيری دولت پرولتاريايی را برای رسيدن به جامعه بدون طبقه بسيار مهم می باشد. در حالی که آنارشيسم با تاکيد برتوده های مردم برای انقلاب ،حذف مالکيت را تنها در نفی هرگونه اقتدار چه از سوی سرمايه داری(يا به عبارتی اکثريت طبقه متوسط وبورژوا)و چه ديگر طبقات می داند(Pels,1998,86 ).به گونه ای که آنارشيسم-کمونيسم نه تنها کمون محلی وانجمن های همانندش رانگاهبانان راستين ابزار توليد می شمردند(که می توان الگو اين انديشه را در پيرامون کمون پاريس بازجست)،بلکه به نظام دستمزدی نيز در همه اشکالش حمله کردند وانديشه کمونيسم را به معنای لفظی آن زنده ساختند که به هرکس اجازه می داد تا مطابق خواست هايش از انبار های همگانی بردارد.آن هم بر پايه اين شعار "از هرکس به اندازه توانايش- به هرکس به اندازه نيازش"(وودکاک، 1368،28).از اين رو در يک کليت انديشگی الغای مالکيت خصوصی را در ايدئولوژی آنارشيسم می توان به معنای "آزادسازی حواس" وکشف دوباره جهان به مثابه عينيت هم بافته ای(Complex Object) متشکل از ارضاهای حسی غنی وگوناگون دانست.
در اين ميان پردازش آزادی نيز به عنوان اصلی مهم در تفکر آنارشيسم ابعاد مختلفی را باز می نمايد.آنارشيست ها با هر نوع محدوديت مخالفت کرده وخواستار آن بوده که به فرد اجازه داده شود آزادانه رشد کنند،وقوانين وتکليف ها يا اجبارها برايش مزاحمت ايجاد نکند(فايرابند،1375،44 ). در اين راستا می توان به انديشه پرودون اشاره کرد که به ترقی انسان ها باور داشت و آن را حاصل مراحلی می دانست.در مرحله اول کمونيسم ابتدايی ،در مرحله دوم مالکيت خصوصی ودر مرحله نهايی عصر آزادی شکل می گيرد(شوارتس منتل،1378،285 ).سير تطور اين مراحل ترقی انسان را تا کليتی از آزادی مطلق در بر می گيرد وانسان آزاد شده از تمامی بندها می تواند لذت زيستن را در برخورداری از عدالتی همگانی تجربه کند. باکونين ديگر انديشمند آنارشيست، آزادی را درسازندگی بعد از ويرانگری می داند و می نويسد "علا قه به تخريب يک انگيزه خلاق است"(رحيمی،1381،33). از اين رو بر گذشتن از اين همانی محدوديت های اقتدار نظام اجتماعی بر پايه آنارشيسم فرجام های را خلق می کند ؛که در پرورش نا کجاآبادی توهم زا راه عمل گرايی محض را در برابر قرار می دهند.در حالی که اين خود جامعه است که در برگذشتن از دولت در آن گرفتار می آيد،که خود دربرکنشی از افراد جامعه بر پايه نظم اجتماعی عرفی شکل گرفته است.در اين ميان روشنايی جلوه های فرهنگی در لايه های اجتماعی وشکل گيری طبقات کاری ناشی از آن، که مانع از فروپاشی نظم اجتماعی می شود(Edgar,2002,13)نيز ناديده گرفته شد.
عملگرايی آنارشيستی بر خودجوشی توده ها استوار است.آنان احزاب را به آن علت که سازمان های نخبه گرا و اقتدار گرا هستند ،رد کرده و بر "خودانگيختگی "تاکيد می کنند.از اين رو می توان آنار شيسم را می توان يک جنبش اجتماعی محسوب نمود(Tucker,2002,85 ).که از لايه های زيرين در جلوه های مختلفی تبلور می يابد. آنارشيست ها عملگرايی را منجربه انقلابی می دانستن که از توده ها فوران می کند .از نظر آنان تنها چيزی که برای اين انقلاب لازم است لزوم داشتن آرمان به اضافه يک جرقه است. بنا بر اين تکليف يک آنارشيست انقلابی وظيفه شناس وآگاه اين بودکه آرمان را در چشم توده هايی که تا آن روز به دست طبقه حاکم در نادانی وتعصب نگاه داشته شده بودند،به صورت مردم پسند در آورد(تاکمن،1380،60 ).اين در حالی است که راهکارهای دموکراتيک نيز در ايدئولوژی آنارشيستی به هيچ وجه مدنظر نبوده، زيرا رای دادن به معنای وانهادن حاکميت شخصی است.علاوه بر آن قانون گذارانی که وانمود می کنند بر همه چيز معرفت دارند ،رای دهندگان را می فريبند وسرانجام به رای دهندگان پشت می کنند.آنها درفضای عاری از اخلاق مجامع پارلمانی ،حتما" فاسد می شوند(شوارتس منتل،1378،288).تنها راه رسيدن به آرمان آنارشيسم در انقلاب نهفته است.براين مبنا انقلاب به اقدام تقليل می يابد ودر مواردی اقدام به توطئه بدل می گردد وجلوه ترور به خود می گيرد.هدف برانداختن دولت واقتدار ناشی از آن است.غافل از آنکه انقلاب به برافتادن دولت وحکومت نمی انجامد بلکه برعکس هدفش بنياد کردن دولتی تازه وشکل جديدی از حکومت است(آرنت،1377،371 ).
چشم انداز جغرافيايی
برکنش آنارشيسم را در علم جغرافيا می توان از چشم انداز افق های اين تفکر در عرصه انديشگی مورد بررسی قرار داد.آنارشيسم هرچند امروزه در قالب خرده جنبش های اجتماعی به سطح آمده و تقابل های را در عرصه فضا های جغرافيايی رقم زده است،ولی فرجامی در فرايند کنش پذيری فضای در طول روند آغاز تا اکنون اين تفکر را باز نمی نمايد.
با اين وجود در انسجام انديشگی متفکران آنارشيست می توان دو جغرافيدان را نام برد.پتروکروپوکتين(1921-1842) واليزه رکله(1950-1830) دو جغرافيدانی هستند که دارای تفکرات آنارشيستی بوده ودر گونه شناسی اين تفکر، آنارشيسم- کمونيست محسوب می گردنند.در تفکر اين دو جغرافيدان آرمان "عدالت اجتماعی " جايگاه اصلی انديشيدن جغرافيايی را به خود اختصاص داده بود.اين دو ،در مقابل داروينيسم اجتماعی حاکم بر جوامع که توجيه گر رقابت سرمايه داری در دستيابی به سود ومبتنی بر لامارکيسم اجتماعی بود،به اصل تعاون و همياری متقابل اعتقاد داشته (شکويی،1378، 86) وتمامی تلاش خود را در عرصه انديشگی برای يافتن راهکاری بر اين اصل قرار دادند.در اين راستا آنها معتقد بودند که با پردازش اصولی همچون "همياری متقابل" و تعاون می توان اقتصادی را در مقياس کوچک شکل دادودر چارچوبی منطقه ای توان برقراری عدالت اجتماعی فراهم آورد.اين نگرش که آنارشيسم اجتماعی نيز خوانده می شود؛در تلاش است که نشان دهد که مردم از توانايی ايجاد جامعه ای بهتر براساس تعاون برخوردارند،به شرط آنکه ساختارهای سلطه وانقياد از ميان برداشته شود.اين هدف مستلزم نوعی نگرش فدراليستی در مفهوم کم رنگ کردن اقتدار دولت است.نهادهای متمرکز از تکامل شخصيت تعاونی جلوگيری کرده وباعث نابرابری می شوند و همچنين پيشرفت اقتصادی را محدود می سازند.فعاليت اقتصادی در مقياس کوچک ومابين مناطق بالقوه می تواند مولد اقتصادهايی برتر از اقتصادهايی باشدکه نتيجه صنايع بزرگند.
در اين ميان آنها معتقد بودند که جغرافيا به عنوان يک رشته بايستی علاوه برمهيا کردن اهداف عدالت اجتمايی ، بايستی بشر وطبيعت را با هم در بر بگيرد(هولت-جنسن،1376، 43).جغرافيا از نگرش آنارشيستی در برگيرنده تلاشی در رسيدن به راهکارهای است ،که با نفی نابرابری ها و اقتدار
فضايی در مکان ها عدالت توزيعی را در قالب آرمانشهری برقرار سازد.فارغ از آن که رويکرد به شکل گيری عدالت مستلزم برش های از فضای متنی(Perspectival) در پردازش سرمايه داری می باشد.که در خود ارجاعی(Autorefernt ) به آرايش مکانی، سرمايه در روند سيطره بر فضاهای جغرافيايی باز نمايی می شود.
در واقع آنارشيسم روند گسترش سرمايه داری ونفوذ پذيری آن را در لايه های اجتماعی ناديده گرفت.کالاپرستی،ازخودبيگانگی،شئ شدگی وسلطه پول در روابط انسانی و در فضاهای جغرافيايی مانع از پويايی پراکسيس تاريخی و به تبع انقلاب آنارشيستی می گرديد (بشيريه،1379 ،47 ).تبلور آرمان آنارشيستی در عملگرايی جغرافيايی رهيافتی دور از واقعيت های موجود را در برمی گيرد در حالی که طبق مدل ارائه شده که بر راهکارهای آنارشيستی (قرن نوزدهم واوايل قرن بيستم) استواراست هرچند پراکنش مدل، ابعادی از برنامه ريزی را بازمی نمايد ولی قرار داشتن تحت تاثير معجونی از اقتصاد گرايی ونفی اقتدار همراه با آرمان گرايی مانع از عملی شدن اين مدل می شود.
در واقع،باکار روزمزدی وبه ويژه گسترش چشمگير آن در قرن نوزدهم مقوله اجتماعی جديدی در چشم انداز فضاهای جغرافيايی شکل گرفت و هزينه های اين تغيير سبک زندگی اجتماعی بر دوش کارگران بود.ليبراليسم کلاسيک فلسفه سرمايه داری صنعتی بود وانگاره های آن بعد از گذار از سنت فئودالی و سرمايه داری اوليه (سوداگرايی) به عنوان فرآيندی جديدفرم های فضايی خاصی را در سيطره اشاعه ورشد نظام کارخانه ای شکل داد(هانت،1358،39).اين فرم های جديد فضايی بازگو کننده نابرابری های بود که از قدرت مطلق ونامحدود سرمايه داران ناشی می شد،که بر ابزار توليد تسلط داشتند .آنارشيست ها در اين بين در يک نگرش راديکال برگذشتن از اقتدار ومالکيت خصوصی را در تجديد ساختار فضايی برای از ميان برداشتن نابرابری مهم دانسته وتلاش خود را بر حذف اين موانع متمرکز کردند.چشم انداز فضايی مطلوب آنارشيست ها فعاليت اقتصادی در مقياس کوچک بود؛که درآن مقياس با حذف روابط سرمايه داری و الغای مالکيت خصوصی همراه با نفی اقتدار دولت ورويکردی غير متمرکز توزيع عادلانه درآمد ودستيابی به عدالت اجتماعی امکان پذير می نمود.اين طرز تفکر، فعاليت در مقياس کوچک را که ريشه در تفکرات آنارشيستی دارد امروزه می توان در کتاب "کوچک زيباست" ،شوماخر بازجست. فراتر از اين رويکرد فرجام نگرش آنارشيستی در رويکرد فضايی ودر عرصه عملگرايی نوعی از خشونت را در رسيدن به آرمان های اتوپيايی خود شکل می داد.هرچند درگسست های فکری ،مدلول های مختلفی در پردازش اين تفکر موثر بود.يکتاگونگی آنارشيستی در نفی اقتدار در فضاهای جغرافيايی راهکارهای باز سامان دهی اجتماع را به سوی ويرانشهری(Dystopia ) هدايت می کرد که درآن اصالت توليدی(Productionist) جايگاه مهمی را به خود اختصاص داده بود.ايدئولوژی آنارشيسم ازآنجا که يک تفسير ارزشگذار برهستی است در فضاهای جغرافيايی از هستی اجتماعی انسان که تعيين کننده آگاهی اوست(دارندورف،1381،157) غافل می ماند در حالی که جماعت های انسانی ،جامعه ها ،فرهنگ ها وطبقات موجودات ابراندامی هستند که در فضاهای جغرافيايی مختلف طبع ويژه خود را دارند(آشوری،1376،115).بطورکلی آنارشيسم کلاسيک در کنش متقابل آرمان وعمل گرفتار آمده ودر روند پراکنش خود تنها درعرصه ايده آليستی تلاشی نافرجام را شکل داد.
در عصر حاضر اما با برآمدن شيوه نوينی از توليد سرمايه داری سازمان نايافته که درآن سيستم سرمايه داری، توليد،نيرو واستقلال را فراچنگ آورده است( باتامور،1380،9) گسترش سرمايه در لايه های اجتماعی وسيطره بر تمامی فضاهای جغرافيايی، برابر نهادی از کنش پذيری جامعه مدنی وسرمايه داری در چارچوب آموزه های نئوآنارشيستی شکل داده است.اين تفکر وعمل در آنارشيسم کلاسيک ريشه دارد ولی ابزارهای واکنشی آن فارغ از خشونت می باشد وجنبه های از مبارزات سمبوليک را در برمي گيرد. فرمول بندی نئوآنارشيسم رابطه بين حوزه توليد،مالکيت وکار را ازيک سو وقدرت سياسی متشکل راکه در دولت تبلور می يابد را در فضاهای جغرافيايی تحت سيطره سرمايه داری از ديگر سو به عنوان صورت مساله ای که بايد حل شود،به چالش می کشد.تبار فکری اين انديشه را می توان در ساختارشکنی مدرنيته به عنوان يک فراروايت بازجست.که دريک نگرش از بالا به پايين در پی در يافت اين درک از هستی است که انسان در فراگرد همياری است که می تواند سرمايه را در گستره جهانی شده اش به چالش بکشد. مدرنيته در فضاهای جغرافيايی با آرمان پيشرفت و سعادت نوع بشر بر اريکه قدرت رخ نمود ولی در همپوشی با سرمايه داری نه تنها به نابرابری ها دامن زد بلکه با سيطره خود بر تمامی محيط جغرافيايی جز تخريب محيط در ابعاد انسانی وطبيعی را حاصل نياورد.
شکل جهانی شده انباشت سرمايه وافزايش آگاهی های بشری ،به روند اعتراضات جامعه مدنی دردهکده جهانی دامن زد.رويکرد به حفاظت از محيط زيست انسانی وطبيعی ،عبوراز پارادوکس سرمايه داری در ايجاد تضاد درمانی و بازيابی مفهوم انسان در چالش های جنسيتی به جوانه زدن نئوآنارشيست فرصت داد که با رويکردی در قالب خرده جنبش های اجتماعی به مبارزه با سرمايه داری سازمان نايافته می پردازد(Graeber,2002,62-64 ).
فرجام
آنارشيسم در روند خطی مدرنيته در برکنشی از تاثيرات فضايی سرمايه داری صنعتی شکل گرفت. آنارشيسم هرچند در بين مردم عادی معادل های چون هرج ومرج طلبی دارد ولی آرمان های اين تفکر يا ايدئولوژی تلاشی برای بهبود زندگی انسان بود که فرجامی در شکل دهی فضايی نيافت.با اين وجود خالق مباحث تئوريکی بود که در فراگرد تضاد با سرمايه داری ونفی اقتدار، الغای مالکيت خصوصی و برگذشتن از نهاد دولت را مدنظر داشت.اين خود ازآنجا ناشی می شدکه سرمايه داری اساسا" يک ساختار است که ميان فرد وفراگردتوليدی ،وبين فرآورده های اين فراگرد وانسان های ديگر موانعی پديد می آورد؛معنای بنيادين از خود بيگانگی اين است:از هم گسيختگی وابستگی متقابل طبيعی ميان مردم ونيز بين مردم وآنچه که توليد می کنند(ريتزر،1379،30).دراين ميان هر نفع کوچک ومنفردی که مولد روابط گروه های اجتماعی است ازخود جامعه جدا،تثبيت واز آن مستقل می شود وبه شکل نفعی حکومتی،تحت نظارت کاهنان حکومتی با عملکردهای سلسله مراتبی دقيقا" تعيين شده،درتقابل با جامعه قرار می گيرد(يوکتس،1380،19).آنارشيسم در پی اين تقابل ها برای رفع آنها وازميان برداشتن نابرابری ها ودستيابی به عدالت اجتماعی تلاش می کرد.در عصر پسامدرن در آرمان های تعديل شده ونزديک به واقعيتی در قالب نئوآنارشيسم اين اهداف دنبال می شود.به عنوان نمونه می توان به جنبش های زيست محيطی اشاره کرد که در چارچوب رهيافت پسامدرنيستی آموزه های آنارشيستی را در واکنش به سيطره سرمايه داری و جلوگيری از تخريب محيط زيست بکار می بندند (گير،1380،124-136).
بطورکلی آنارشيسم دست به تجربه با الگوهای زندگی دسته جمعی خودگردانی زده است که می تواند بديلی برای الگوی اداره غيرمستقيم در نظام های سرمايه داری باشد(مکنزی،1375،325).با توجه به آنکه مشخصه جامعه سرمايه داری "استبداد ارزش مبادله"است.در سرمايه داری کليه فعاليت های اقتصادی وهمه روابط توليدی وتمام کالا ها را برحسب ازرش پولی می سنجند که در فرآيند مبادله به آنها تعلق می گيرد.فرهنگ بورژوايی اساسا" تملک طلب است.از اين چشم انداز تفکر آنارشيستی بخصوص در عصر حاضر می تواند در قالب زيبا شناختی آنارشيستی راه های برون رفت از زيباشناختی سرمايه داری را در سيطره بر فضاهای جغرافيايی بازنمايد ودر حادـ واقعيتی(Hyper-Reality) که شکل گرفته راه حل های نمادين را برای تضاد غيرقابل حل اجتماعی ارائه دهد.
در اين ميان اگرَفلسفه کار وتکنيک همان چيزی باشد که آنارشيست ها می گويند ،تاملات اين فلسفه در باب همياری متقابل، تضاد، طبقات اجَتماعی ،انباشت سرمايه،فقر مطلق ،پول وازخود بيگانگی دنيای توليدات،چيزی بيش از يک پيش فرض آنارشيستی است. در اين بين دستيابی به عدالت اجتماعی اهميت فراوانی دارد،مفهوم عدالت باوری است که عميقا" در ذهن جغرافيدانان ريشه دوانيده است(Harvey,1996,268-290 ).هرچند که اين باور نمی تواند مفهومی صرفا" عملگرايانه داشته باشد،آنچه که در جنبش های آنارشيسم جلوه می کند.
1 نظرات:
خیلی عالی بود ممنون من یکی از دانشجوهای جغرافیای طبیعی هستم ژئومورفولوژی.کارشناسی
ارسال یک نظر