۱۳۸۸ آذر ۶, جمعه

چرا آنارشیسم؟

                          نويسنده : مهدی سقايی
«نهادهاي ما ديگر به كار نمي آيد: اين قولي است كه جملگي بر آنند»(نيچه،143،1381)
شايد بالاتر از زيستن و آسوده زيستن، نشاني نيابي و زندگي را سرشار ترحم بودن تاب آوري. شايد هيچ گاه به پنجره اعتقاد نداشته‏اي و تنها دلخوش روزنه‏اي، سوري چند بر ورق كهنه‏هاي شادكامي.اين خود نشان آز آن دارد كه انسان گله با درد غريبه است يا هر چه كه همتراز درد باشد. هرچند  انسان گله درد ساز است بر ان ديگري؛ كه گام عبور از سيطره حيواني هنوز به فرگشتِ تهوع آور « زيستن بدون رنج» نرسيده است.به راستي كه « از روزگاري كه بشر بود، گله هاي بشري نيز بوده‏اند»(نيچه،150،1375).
 در اين ميان بر گذشتن از گله را مي توان در سرشت آنارشي بازجست.آنارشي نه يك ايده فرگشتي كه واگشتي در وجود بودن است كه ميل به شدن را متصاعد مي كند.تصاعدي از درد و رنج و آميخته با فرجام هاي ديونيزوسي.
آنارشي سرخوشي بي‏آغازي و هر آغازي بوده، كه لذت زيستن در سايه مرگ را پيشكش مي آورد.حصار اكنون را مي شكند و از حصار‏سازي گذشته گريزان و از دلخوشي آينده بيزار است. يگانه مي تازد و يگانه مي بازدو هيچ ميلي ندارد جز تاخت و باختي ديگر.
خُنك آن قمار بازي كه بباخت هر چه بودش
بنماد هيچش الا هوس قمار ديگر
آنارشي، ستايش فرديت است در تكميل جمعيت انساني. نه از آن مي ماند نه از اين. نه مضحكه ليبراليسم است و نه تراژدي كمونيسم. كه عيار واژه‏هاي اينچنين به عاريت بزهاي اخته‏اي بوده و هست،كه گله را پشت به پشت به مسلخ حماقت خويش برده‏اند. دلخوش سيري چند، به خيال خويش دروازه بهشت گشوند و افسوس، جهنم ساختند و خودكامي آراستند.آنارشي زودن غبار بهشت و جهنم است از اين وادي و دل سپردن است به درياي بي سرنوشتي، كه سرنوشت همگان در پي نوشت خواستي است كه گستره وجودي‏اش فراتر از صفر و يك است.آنارشي هم خويشي دلبري بيرون گله است و دل نگران گله بودن، يكي مي داند و يكي مي نالد...
__________________________________
« آن جا، جايي كه دولت پايان مي گيرد، انساني آغاز مي كند كه زايد نيست؛ آنجا سر آغاز سرودِ انسانِ بايسته است، سرآغاز آن نغمه‏ي يگانه و بي همتا» ( نيچه،63،1382).
آنارشي، آنسوي پوزيتيويسم، بي اثبات وجود، نه ميل به تسري دارد و نه مالكيت انسان بر انسان را تاب مي آورد، مخرج مشتر‏ك زندگي را نه الغاي مالكيت كه احياي آن مي داند و از دوچند‏گويي‏هاي كهنه مالكيت در مي گذرد و ارج مالكيت را در خرج آن پيرامون تعالي انسان باز مي يابد. قلب آنارشي در آرمان « عدالت» مي تپد و آن هم در عدالتي توزيعي از قدرت ها و محدوديت ها، كه همگان را در برابر فرصت ها و تهديدهاي يكسان قرار مي دهد.
طغيان، غيرت و شرافت آنارشي، در كوران احساس نمي گنجد، با شورش ميانه‏اي ندارد.نه هستنده‏اي مي ميراند، نه قهرمان مي پروراند.آنارشي نه تروريست مي سازد، نه توريست، كه يكي جهل عريان است و آن ديگري جهل پنهان. يكي مي كشد و يكي به تماشا مي نشيند.
آنارشي بر گذشتن از چارچوب هاي تحميلي جمعي از تبار دولت و همچنين بر گذشتن از تمامي ارزش ها و ارزشيابي دوباره زيستن چه درون و چه بيرون گله است. از اين رو آنارشي قبل از هر چيزي يك امر فردي است هرچند كه تجميع انساني را نيز مدنظر دارد.آنارشي كوچكتر از گلوي پرنده‏اي، آوازي مي خواند كه در آن دل نگران گله بودن مي درخشد، بي هيچ پيوندي.نه آن كه ميل تسري در ميان باشد كه اين خود به آزمون‏هاي بسيار سنجيده‏اند و خطا بر خطا به ناراستي سر فرود آورده‏اند.
آنارشي گذار به آنسوي « تو ـ بايد» هاست. خلق چارچوب هاي از تو ـ بايد‏ها در برگذشتن از رنج زندگي، لذت مضحك فردا را پيشكش آورد و تمامي ابعاد زيبا‏شناسيك زندگي را بر باد مي‏دهد. اميد به فرا رفتن از اين جهان در چارچوب تو ـ بايدها همچون چراغي مي نمود كه سراب زيستن را نمودار مي كند. ولي آنارشي با فرياد « من ـ مي خواهم» در پي بازگشتي به نقطه صفر و آغازي از آغاز است. من ـ مي خواهم‏هاي كه در فراتر رفتن از عقلانيت، فرجامي ديونيزوسي را رقم مي زند و جلوه‏هاي از فرارفتن از وادي زندگي گله‏اي را رقم مي زند.آنارشي «من ـ مي خواهم » است و « تو ـ بايد» چارچوبي براي زندگي گله‏اي.
آنارشي در ميان دو هيچ غوطه‏ور بودن است، رفتن به فراسو، براي درك بودن بدون توـ بايدها، احساس خوشايند زيستندر ميان زيبايي خود ساخته وجود و فراتر از عقلانيت و بدون تعلقات
ما مرد زهد و توبه و طامات نيستيم
با ما به جام باده صافي خطاب كن

0 نظرات:

ارسال یک نظر