۱۳۸۸ دی ۸, سه‌شنبه

واکاوی آنارشیسم در عصر حاضر

نویسنده : مهدی سقایی

نئوآنارشيسم
« آنارشيسم مانند يک رودخانه با شاخه هاي متعددي است که هميشه
در حال تغيير است و با امواج جديد حياتي نو مي يابد ،اما هميشه در حرکت
به سوي اقيانوس وسيع آزادي است» [مارشال به نقل از (بلانت،15،1385)]
انديشه آنارشيسم در عصر حاضر دستخوش تحولات بسياري گرديده است که آن را از آنارشيسم کلاسيک متمايز مي کند. از اين رو مي توان از آن به عنوان نئو آنارشيسم ياد نمود که امروزه در فضاي سياسي و اجتماعي معاصر نقش پر اهميتي را در جدال با سرمايه داري سازمان نايافته ايفا مي کند. امروزه مبارزان جوان و راديكالي كه خود را آنارشيست تلقي مي كنند، نه تنها مخالف با مؤسسات صنفي هستند كه با سرمايه داري نيز در تضادند، بلکه بسياري از آنان خيال جامعه اي را در سر مي پرورانند كه بر اساس اجتماعاتي كوچك و برابر تشكيل مي شود، با اين وجود براي جمعي ديگر مساله جامعه ي فردا هنوز به صورت مساله اي حل نشده باقي است. براي اين افراد آنارشيسم عمدتاً به عنوان ساختاري تشكيلاتي و اعتقاد به مساوات طلبي حائز اهميت مي باشد.در واقع آنارشيسم شكلي از سياست است كه به جاي اينكه بر نوعي استراتژي استوار باشد بر حول محور حقيقت نمايي مي چرخد.
جريان نئوآنارشيسم شکل گرفته در عصر حاضر تجربه سترگي را از آنارشيسم کلاسيک و همچنين مبارزه هاي جوانان، بخصوص در دهه 60 و 1970 ميلادي را پيش رو خود دارد و در واقع بازگشت اين هماني انديشه آنارشيسم است که پذيراي تحولاتي در ابعاد مختلف انديشگي و هستي شناختي گرديده است و به گونه اي گسترش يافته که دو سويه انديشه چپ و راست سياسي را پوشش مي دهد. در واقع ما از يک سو با آنارشيسم کمونيسم روبرو هستيم که در منتهي اليه انديشه چپ قرار داشته و از ديگر سو با آنارشيسم  کاپيتاليستي مواجه ايم که در برگيرنده انديشه هاي راست گرايانه مي باشد((Taylor, 1982:59. جلوه اي از « آنارشيست ـ سرمايه داران»  قابليت پارادوکس پذيري عصر پسامدرن را به نمايش مي گذارد؛که درآن بازار را بديل حكومت توصيه مي کند،و خواستار آن است که حراست از حقوق طبيعي فرد به وسيله شکلي از بيمه خصوصي تامين شود((Callinicos,2003:167. شکل 1 نشان دهنده همپوشي هاي انديشه نئوآنارشيسم در عصر حاضر مي باشد.


 شكل 1 ـ همپوشي نئوآنارشيسم با انديشه هاي مختلف در عصر حاضر

از اين رو مي توان به وضوح تفاوت هايي را مي توان مابين نئوآنارشيسم و آنارشيسم کلاسيک مشاهده نمود. با اين وجود جدول 2 نشان دهنده تمايزهاي نئوآنارشيسم و آنارشيسم کلاسيک مي باشد.


جدول 1 : تمايزهاي نئوآنارشيسم با آنارشيسم کلاسيک

انديشه نئوآنارشيسم نيز همچون ديگر انديشه ها ، تقسيم ها و دسته بندي ها مختلفي را در بر مي گيرد و حتي اين پراكندگي به گونه اي مي باشد كه جمع بندي آنها در اعتقاد به اصولي مشترك بسيار مشكل مي باشد. با اين وجود مي توان اصولي را براي نئوآنارشيسم  مدنظر قرار داد كه اكثر آنارشيست ها در سمت و سوهاي مختلف انديشه سياسي، تا حدودي بدان باور داشته و تخطئي از آن را جايز نمي شمارند. اين شاخص هاي انديشگي را مي توان در چارچوب هستي شناختي نئو آنارشيسم مطرح نمود.
1 ـ نفي اقتدار (رهايي): در رابطه با هستي شناختي نئوآنارشيسم، مي توان در بررسي« خصيصه مشترک»  به نقطه وحدت بخشي اشاره کرد. اين نقطه را مي توان در « نفي اقتدار» درسازمان هاي اجتماعي و بيزاري از همه محدوديت ها در نهاد هاي دانست، که بر اين مبنا بر پا شده اند(شوارتس منتل،281:1378). در واقع نفي اصل اقتدار به عنوان خصيصه مشترك در تمامي گروه هاي آنارشيستي  مورد توجه بوده و از اين رو است كه مي توان بيان داشت :« هركس اقتدار را انكار كند و به مبارزه با آن برخيزد، آنارشيست است»(وودكاك،11:1368). اين ويژگي هستي شناختي آنارشيسم مي باشد که از آغاز شکل گيري انديشه آنارشيسم تا اکنون به عنوان اصلي بنيادين مورد قبول تمامي گونه هاي آنارشيستي بوده است.
ابعادي از اقتدار در جوامع در نهاد حكومت تبلور مي يابد. بخصوص در زمينه اقتصادي وسياسي  حكومت به عنوان ارباب در حمايت از سرمايه داران وطبقه متوسط بر انسان ها به عنوان رعيت اقـتدار خود را اعمال مي کند(Goldman,2002:11).اقتدار حكومت درپي تسلط سرمايه بر فضا ـ مکان پيرامون قدرت اجتماعي شکل گرفته از طبقات روند تحکيم را طي مي کند. از اين رو سرمايه در بسط اقتدار در جامعه نقش اصلي را بر عهده دارد(Westwood,2002:49-112 ). اليزه رکلوز[1] ، آنارشيست فرانسوي، مي‌گفت: «هدف ما زيستن بدون حكومت و بدون قانون است!» (آشوري،124:1378). آنارشيست‌ها تأکيد مي‌کنند که گردش نظام اقتصادي در جامعه‌ي آزاد و خالي از اجبار بهتر خواهد شد و آنچه را امروز حكومت به زور انجام مي‌دهد، گروه هاي داوطلب بهتر انجام خواهند داد و محدود کردن کردار فرد لازم نيست، زيرا بشر ذاتاً متمايل به حالت آزادانه‌ي احترام به حقوق فرد است؛ و تعقيب جرايم، در جايي که جرم واقع مي‌شود، بايد به سازمان هايي که خودبخود به وجود مي‌آيند، واگذار شود. به نظر شاهزاده پيتر کروپاتکين[2]، جغرافيدان و آنارشيست بزرگ روس، «اگر سيستم موجود مزيت طبقه‌اي و توزيع ناعادلانه‌ي ثروت توليد شده با کار را که موجد جرم است از ميان برداريم، نيازي به دادخواهي نخواهد بود» (آشوري،همان منبع).
بطور كلي آنارشيسم با اعتقاد به امكان نظم در وضع طبيعي، اقتدار را عامل اصلي مشكلات جوامع تلقي مي‌كرد و بر اساس ايدة اقتدار‌ستيزي، خواهان الغاي قانون و انحلال حكومت بود(مرديها،2:1380) در واقع، آنارشيست­ها، با اتكا به تعريفي خوشبينانه از انسان، تهديد بي‌نظمي و ناامني در اجتماع طبيعي را به عنوان مبنائي كه معمولاً در اثبات ضرورت اقتدار و اطاعت و ابزار آن يعني حاكميت، سلسله ‌مراتب، قانون، مجازات و مانند آن مورد استناد بود، انكار كردند. در واقع از منظر نئو آنارشيسم هر ساختاري که اعمال اقتدار مي کند، در ابتدا بايد صلاحيت وجودي و فکري ساختار اثبات گردد و اگر اين صلاحيت اثبات نگرديد، ساختار مرتبط بايد مورد ساختارشکني قرار گرفته و حذف گردد.
2 ـ فردگرايي[3] : فرد گرايي در آنارشيسم کلاسيک در آغاز، گونه اي از آنارشيسم فردگرايانه را شکل داد که بيش از همه گونه هاي آنارشيسم تحت تاثير مکتب اصالت فرد فرانسه قرار داشت. به گونه اي که ماکس استيرنر[4](1806-1856)، يكي از انديشمندان آنارشيسم کلاسيک، هر نوع محدوديت بر کنش افراد را از جمله ساختارهاي اجتماعي را که مي توانند به طور خودجوش شکل گيرند(به مانند: اتوريته ي خانواده، پول، مؤسسات قانوني، قوانين متعارف) را نفي مي کند.
هر چند انديشه آنارشيسم ، در ادامه با شکل گيري آنارشيسم جمع گرايانه [ يا آنارشيسم کمونيسم]، توسط کروپاتکين،  روند ديگري را در پيش گرفت که خود ناشي از تقابل مارکسيسم و آنارشيسم داشت. با اين وجود مبارزه هاي ضد اقتدار و انقلاب هاي دانشجويي فرانسه و آلمان در نيمه دوم قرن بيستم، بستري رافراهم آورد که بر آن بنيان، ضرورت توجه به فرد و آگاهي فردي بيش از همه احساس شد. از اين رو اصل تقدم فرد و فضيلت اخلاقي او دوباره مورد توجه قرار گرفت كه كانون و هسته اصلي آموزه هاي نئوآنارشيسم مي باشد. بر ابر اين اصل، فقط فرد به راستي آزاد، خلاقيت ارزشمندي خواهد آفريد و تنها فرد است كه ارزش اقدام دارد. هرگونه اجبار يا محدوديت، به هر صورت، فرد را تحقير مي كند(عالم،91:1383). اينگونه تاكيد بر فرد در تعاملي كامل با آزادي فردي قرار دارد.
آنارشيست ها با هر نوع محدوديت مخالفت کرده وخواستار آن بوده که به فرد اجازه داده شود آزادانه رشد کنند، وقوانين وتکليف ها يا اجبارها برايش مزاحمت ايجاد نکند(فايرابند،44:1375). از اين منظر خطرناك ترين مانع از آزادي فرد، حكومت و نهادهاي پشتيبان آن مي باشند كه با آزادي ناسازگاري دارند و مانع از رشد آزاد انسان مي شوند. از اين رو نئو آنارشيسم بر جنبه هاي مختلفي از جامعه ي بي رهبر تأکيد دارد، که در آن هرکس يک نفر به شمار آيد و نه بيشتر، و لذا ارزش هاي هر شخص وزن و ارزشي برابر با ارزش هاي ديگران دارد. نئو آنارشيسم سعي بر آن دارد که با تکيه بر فردگرايي « بر انگيزش سياسي فردي به جاي جنبش سياسي توده»تاکيد نمايد. در واقع نئو آنارشيسم با در نظر گرفتن انگيزش سياسي فردي به گونه اصل « خودانگيختگي» را در فعاليت هاي آنارشيستي سبب شده و از اين طريق گونه اي از جنبش اجتماعي را در سطح اجتماع جهاني شکل مي دهد(Tucker,2002:85 ).
3 ـ عدالت و برابري: در ژرفکاوي­هاي فلسفي در باره­ي موضوع عدالت، مي­توان نکاتي چند را برجسته يافت: عدالت اصل يا ساختي اصولي است که کارکرد آن، ايجاد نظم و توازن و حفظ آن­ها در مناسبات ميان انسان­ها با يکديگر است. در اين بين «عادلانه» يک کيفيت ارزشي مثبت اخلاقي اجتماعي است که شامل مناسبات متقابل وظيفه ـ حق مي­شود و به توزيع چيزى مربوط مى‌گردد كه هر كس سزاوار آن است. ايده‌ى عدالت، تصورى است كه در آن عدالت به مثابه انديشه‌اى از نظر مفهومى طبقه‌بندى و مرتب شده بروز مى‌كند. نظم عدالت، سيستم هنجارى تعيين كننده‌ى رفتار عادلانه است.
عليرغم آن، عدالت به عنوان ارزش راهنمايي بنيادين براي همزيستي انساني به قوت خود باقي مي­ماند. هر چه باشد، عدالت گونه­اي «ارزش مادر» براي ساير ارزش­هاي اجتماعي، سياسي و حقوقي است که بدون تحقق حتي­المقدور آن، نمي­توانند متحقق گردند. به همين دليل از منظر آنارشيسم هيچ دولتي تمي تواندمتصف به صفت عدالت باشد(همپتن،215:1380). در واقع عدالت را نمي توان  با قانون اعمال نمود، آنگونه که دولت ها در پي آنند، قانون وابسته به خشونت است. قانون از نيروهاي اقتصادي و سياسي اثر مي پذيرد و با حسابگري و سازشكاري تغيير مي كند در حالي كه عدالت «بيرون و فراتر از قانون» است. عدالت ـ اگر وجود و حضوري براي آن قائل شويم ـ نه حاصل حکم راني دولت که عامل عريان کننده ي تمام نا ملايمت هاي زندگي بشر مي باشد. اگر چيزي به نام عدالت وجود داشته باشد ، همان چيزي ست که مي بايد زندگي خو گرفته ي بشر را ، از درون خرد کند و ازآن چيزي بسازد که در ذهن بشر به صورت آرمان شكل گرفته ولي هنوز عينيت نيافته است.
 در واقع عدالت آن چيزي است که ما ـ فردي و جمعي ـ آرزومند آن ايم و همچنين اذعان داريم که عدالت را نمي توان با ثبت مايوسانه ي ناکامي ها و موانع تااکنون آن انکار کرده و يا به لحاظ تاريخي در آن ترديد نمود(نوريس,262:1385). عدالت در واقع مفهومي است که از برابري منتج مي شود. از اين رو نئو آنارشيسم به دنبال « برابرخواهي[5]» مدنظر خود مي باشد. 
برابري خواهي سنتي فکري در فلسفه ي سياسي است. برابري خواه خواستار قسمي تساوي است: مي خواهد مردم به تساوي دريافت کنند، يا با آنها يکسان رفتار شود، يا از جهتي يکسان محسوب شوند. آموزه هاي برابري خواهانه در پي بيان اين مطلب اند که جايگاه اخلاقي يا ارزش همه ي اشخاص اساساً برابر است. برابري خواهي آموزه اي گونه گون است، چرا که برابري اقسام بسيارگوناگوني دارد و به شيوه هاي مختلفي مي توان رفتار برابر با آدميان را مطلوب انگاشت.
 از آنجا که در دستيابي به عدالت براي برابري  از ديدگاه نئو آنارشيسم ارزش قائل هستيم  از منظر نگارنده اين ارزش بايد معطوف به برابري آزادي واقعي، و به بيان مشخص تر « برابري در توانايي[6]»کارکردي پايه  باشد. کارکردهاي مردم مي توانند بسيار گوناگون باشند ـ  يعني اشخاص مي توانند به طرق بسيار گوناگوني زندگي و عمل کنند. همه ي شيوه هاي گوناگون کارکردي را که  يک فرد مي تواند داشته باشد در نظر بگيريد. بسياري از اين شيوه ها عبث يا کم اهميت اند؛ اين ها را کنار بگذاريم. آنگاه کارکردهاي اساسي باقي مي مانند، يعني کارکردهايي که براي شکوفايي انسان يا کرامت او اساسي يا مهم هستند. حال ببينيد شخص آزاد است تا  چه  مجموعه هايي از شيوه هاي کارکردي را را يکباره انتخاب کند؛ اينها توانايي هاي او در آن زمان هستند. همچنين مي توانيم توانايي هاي پايه ي  شخص را در طول دوره ي عمرش نيز لحاظ  کنيم.
4 ـ نظم نوين اجتماعي :نئوآنارشيسم بر اين باور است كه اجتماع بايد خود را از بند جامعه برهاند تا بتواند به عدالت دست يابد. نئو آنارشيسم خواهان يک جامعه سازمان نايافته اجتماعي هستند که ساختارهاي متفاوت دارد به عنوان مثال در محيط کار، در محل سکونت، و در انواع شکل هاي آزادانه ديگر که با يکديگر موزونند و همواره از جانب کساني که درآن سهيم هستند، کنترل مي شوند و نه از سوي کساني که به لحاظ موقعيت شان تنها دستور مي دهند.
هنگامي که وضعيتِ نابرابري‌ي اجتماعي جاي خود را به نظمِ برتري براي اجتماع دهد، که هيچ حقِ خاصي به رسميت نخواهد شناخت، حکم‌راني بر مردم نيز جاي خود را به مديريتِ امورِ اقتصادي و اجتماعي خواهد داد. در اين بين گردش نظام اقتصادي در جامعه‌ي آزاد و خالي از اجبار بهتر خواهد شد و آنچه را امروز دولت به زور انجام مي‌دهد، گروه هاي داوطلب بهتر انجام خواهند داد(Simmons,2001:127) از اين رو محدود کردن کردار فرد لازم نيست، زيرا بشر ذاتاً متمايل به حالت آزادانه‌ي احترام به حقوق فرد است. از اين رو يک توسعه اجتماعي مثبت تلقي مي شود که به فرد اجازه دهد براي شکوفايي بدون محدوديت، تهديدهاي قدرت و قانون و سلطه اقتداري پيش روند(بلانت،2:1385).بر اين باور مي توان گفت که فرد مالک شخصيت و توانايي خويش است. وي به جامعه مديون نيست، منافع او بر منافع جامعه وديگران مقدم است.
نئو آنارشيسم به کمال‌پذيري‌ي بي‌پايانِ الگوهاي اجتماعي و شرايطِ زيستِ انسان معتقد بوده که هميشه در کوشش براي به‌ترشدن هستند، و نمي‌تواند هيچ پايانه يا هدفِ مشخصي براي‌شان تعريف کند(Colin,2004:186). در چنين اجتماعي دليل و استدلالِ کافي و درستي براي اثباتِ ضرورتِ اتوريته و سلطه وجود ندارد. آنان که به سودِ اين نهادها سخن مي‌گويند موظف اند براي نتيجه‌گيري‌ي‌شان دلايلِ قدرت‌مندي ارائه کنند. اگر نتوانستند، پس نهادهاي موردِ دفاعِ‌شان را بايد غيرِمشروع تلقي کرد.
از اين رو بر گذشتن از اين هماني  محدوديت هاي اقتدار نظام اجتماعي بر پايه آنارشيسم  فرجام هاي را خلق مي کند که از آن جمله شکل‌هايي از سازمانِ اجتماعي براي جلوگيري از وقوعِ جرم ساخته شود. علاوه بر آن تحکم کار بر انسان منتفي گرديده و گونه اي از سازمان ها يا اتحاديه هاي صنفي و حرفه اي عهدار خدمات اجتماعي، اقتصادي و سياسي مي گردند.
نئوآنارشيسم در رابطه با درستي چنين انديشه اجتماعي در پيرامون سازمان ها، به برخي از اتحاديه ها و فدراسيون هاي ورزشي، همچون فدراسيون فوتبال استناد مي کنند(قادري،9:1380).درواقع آنچه مدنظر است اختيارات و قوانيني است که اين فدراسيون تصويب و به اجرا مي گذارد و تمامي فدراسيون هاي عضو ملزم به رعايت آن مي باشند به گونه اي که حتي دولت ها نيز حق دخالت در امور فدراسيون فوتبال خود را ندارند[7].اين امر مي تواند الگويي را براي پيشبرد اجتماع آنارشيستي فراهم آورد.
بطورکلي نئوآنارشيسم تنها به درستي‌ي نسبي‌ي ايده‌ها، نهادها و شرايطِ اجتماعي باور دارد. بنابراين سيستمِ اجتماعي‌ي بسته و ثابتي نيست، بل‌که بيش‌تر گرايشي در تاريخِ تکاملِ انسان است، که در تقابل با قيموميتِ فکري‌ي همه‌ي نهادهاي سياسي، براي آزادي‌ي بي‌مانعُ‌محدوديتِ همه‌ي افراد و نيروهاي اجتماعي مي‌کوشد.
5 ـ تعاون و کمک متقابل : نئو آنارشيسم به جاي دولت و مديريت اقتصادي، خواهان شوراها، تعاوني‌ها، كمون‌ها و خودگرداني فدراتيو هستند. اين امر از آنجا ناشي مي شود زمينه اقتصادي دولت به عنوان ارباب در حمايت از سرمايه داران بر انسان ها به عنوان رعيت اقـتدار خود را اعمال مي کند(Goldman,2002:11).اقتدار دولت درپي تسلط سرمايه بر فضا/مکان پيرامون قدرت اجتماعي شکل گرفته از طبقات روند تحکيم را طي مي کند.از اين رو سرمايه در بسط اقتدار در جامعه نقش اصلي را بر عهده دارد(Westwood,2002:49-112 ). از اين ديدگاه «دولت نيروي سركوبگر همگاني‌اي است كه براي بردگي اجتماعي سازمان يافته است» (احمدي، 1379: 501).از اين رو بايد به سمت شکل دهي به گونه اي « شوراهاي محلي خود سازمان دهنده» حرکت نمود.
انديشه يک اقتصاد بر پايه تعاون و همبستگي و کمک متقابل در واقع فعاليتي اجتماعي ـ اقتصادي است که مي تواند بر بنيان علايق اجتماعي و انتخابي شکل گيرد. در اين راستا مالکيت شخصي  قابل احترام است و مي توان با اشتراک، مالکيت هاي شخصي در چارچوب نئو آنارشيسم و با رويکرد به کمک متقابل گونه اي از «آزادسازي حواس» وکشف دوباره جهان به مثابه عينيت هم بافته اي[8] متشکل از ارضاهاي حسي غني وگوناگون اجتماعي  سبب گرديد. اين بدان معنا است که تحکم کار براي انسان در اجتماع منتفي مي شود و خلاقيت را شکل مي دهد.
 تعاون و کمک متقابل را در نئو آنارشيسم را مي توان به مانند سرمايه اي اجتماعي[9][ البته نه  مدل سرمايه اجتماعي  بانک جهاني ] مدنظر قرار داد. از منظر نئو آنارشيسم مي توان سرمايه اجتماعي را ماده خام جامعه مدني دانسته اند . اين سرمايه از تعامل هاي روز مره بين افراد به وجود مي آيد و به تنهايي در فرد يا ساختار اجتماعي نهفته نيست ، بلکه درفضاي تعامل بين افراد وجود دارد. سرمايه اجتماعي را نمي توان مايملک دولت به حساب آورد.در اين راستا بر خلاف سرمايه اقتصادي، سرمايه اجتماعي پديده اي از پايين به بالاست (  شريفيان ثاني ، 1380: 6 ). سرمايه اجتماعي در چارچوب نئوآنارشيسم بر بنيان قابليت شبکه اي و اعتماد في مابين اجتماع به همراه عملگرايي سياسي ـ اجتماعي قابل شکل گيري و توسعه است که مي تواند تبلور آن را در توانمند سازي تعاوني ها و کمک متقابل در مقياس محلي بازجست. در واقع با تکيه بر سرمايه اجتماعي و در قالب انديشه تعاون و همبستگي مي توان يک آلترناتيو را براي سرمايه داري سترون[10] مدنظر قرار داد.
  6 ـ عملگرايي آنارشيستي : فرآيند عملگراي نئو آنارشيسم بر راديکاليسم هستي شناختي استوار است و در چالش با « حفاظت» که از سوي راست ميانه به عنوان تلقي عدالت مطرح مي شود، تجويز کننده گونه اي از « تغيير روند » در مشي راديکال براي دستيابي به برابري مي باشد. در اين بين نئو آنارشيسم شبکه را به عنوان قالب سازماني به جاي تاسيس موسسه و سازمان هاي سلسله مراتبي ترجيح مي دهند(بلانت،63:1385).اين امر در واقع گونه اي گذار از رويکرد درختي و پانهادن به رويکردي ريزوم وار در عملگرايي آنارشيستي قلمداد مي شود.
رويکرد شبکه اي و ريزوم وار در قالب راديکاليسم هستي شناختي فضاهايي را شکل مي دهد که در آن آزادي و بنابراين تخطي و سرپيچي امکان بروز دارد. اين فضا هاي شکل گرفته را در عرصه سياست جهاني و ملي « مناطق خودمختار موقتي[11]» [TAZ  ] اطلاق مي کنند. بر بنيان چنين فضاهايي است که خرده جنبش هاي همچون ضدجهاني سازي، صلح طلبان، سبزها و نظير اينها فرصت تجلي پيدا نموده و سرمايه داري سازمان نايافته را به چالش مي کشند(Graeber,2002:65).
 در واقع عملگراي نئوآنارشيسم با گذار از روش شناختي هاي راديکال آنارشيسم کلاسيک، با تکيه بر اعتراض هاي حقوق مدني در مقياس جهاني و محلي ، به جاي شورش درگير گونه اي جنبش اجتماعي در سطح جامعه مدني جهاني و محلي مي شوند. علاوه بر آن ديگر شيوه هاي مسالمت آميز مبارزه را مبتني بر گفتگو، تبليغ و ترغيب، مدنظر قرار مي دهند.
در عمگرايي نئوآنارشيسم،اين اصل را مدنظر دارد که « جامعه براي انسان است نه انسان براي جامعه»از اين رو فقط فرد به راستي آزاد، خلاقيت ارزشمندي خواهد آفريد و هموست که ارزش اقدام خواهد داشت(عالم،91:1383). در اي راستا نئو آنارشيسم به دفاع از حقوق فردي پرداخته  و منافع « من» را در سرلوحه مبارزات خود قرار مي دهد(بلانت،3:1385).عملگراي نئوآنارشيسم با توجه به هويت مستقل و متمايز افراد، از باقي ماندن در سطح تعريف انتزاعي فرديت حذر مي کند. اين امر در واقع تلاشي براي گذار از تاريخ و خاطره و حرکت به سمت خلاقيت جديدي است(فرهاد پور،39:1373) و به هر انساني فرصت مي‌دهد همه‌ي ظرفيت‌ها و استعدادهايي که طبيعت بدو اهدا کرده را، به منسه‌ي ظهور گذاشته، در اختيارِ جامعه قرار دهد. به همين دليل بي همتاي خويشتن در نئوآنارشيسم حتي از آزادي هم مهمتر جلوه مي کند. شکل زير شماي از ويژگي هاي نئوآنارشيسم را نشان مي دهد.


شکل2  ـ شماي از ويژگي هاي نئو آنارشيسم در عصر حاضر



[1]- Elisée Reclus
[2]-  Petter Kropotkin
[3]- Individualism
[4]- Max Stirner
[5]- Egalitarianism
[6]- capability
[7] - قدرت  فدراسيون فوتبال جهاني (يا فيفا) از سوي اعضا به آن داده شده است که اين قدرت نقش دولت ـ ملت ها را نيز در امور مرتبط با فوتبال کم رنگ مي کند. هر گونه دخالت دولت سبب تحريم فيفا مي شود و از آنجا فوتبال به يک ايدئولوژي فراگير بدل شده و هوداران بسياري در هر کشور دارد تحريم فوتبال هر کشور فشارهاي اجتماعي بسياري فراهم مي آورد که اين خود به عنوان اهرم فشاري از سوي فيفا در نظر گرفته مي شود. تجربه نشان داده در سال هاي اخير اين فيفا بوده که در جدال با دولت ـ ملت ها پيروز شده است.
[8]- Complex Object
[9]- Social Capital
[10]-  Wild west capitalism
[11]- Temporary Autonomous Zones


۱۳۸۸ دی ۳, پنجشنبه

سرپیچی مسری

نویسنده : کلر اوزیاس

به ندرت پیش می آید که آنارشیست ها، البته همراه با نیروهای دیگر، در مبارزات اجتماعی شرکت نکنند. آنها علاوه بر ایجاد مقر اتحادیه های کارگری، عشق آزاد و فعالیت های سندیکایی انقلابی و تمرد، بانیان اشکال جدید سرنگونی نظم موجود نیز هستند.

این به هیچ وجه تناقض جریان آنارشیستی نیست که از سویی یک جنبش اجتماعی حاشیه ای است و از سوی دیگر یکی از نادرترین قوای محرکه تخیلات جامعه . هر کسی، دست کم در فرانسه این ترانه لئو فره را در باره آنارشیست ها می شناسد: از صد نفر، یک نفر هم آنارشیست نیست، معهذا، آنها همیشه وجود دارند. نخست در خیابان ها، زیرا آنها هرگز، هیچ موقعیت مبارزاتی را از دست نمی دهند و سپس به طور غیر مستقیم به علت قدرت تخیل آنارشیسم (۱) (به قول جامعه شناس آلن پسن ) که حضور و دوام اجتماعی آنها را میسر کرده است.
آنارشیسم، تحلیلی انتقادی است که برای نخستین بار در ۱۷۹۳ توسط متفکر انگلیسی ویلیلم گودوین در رساله اش در باره عدالت سیاسی تبیین شد(۲) و طی قرن نوزدهم، پیوسته توسط متفکرین مختلفی چون شارل فوریر ، پیر ژوزف پرودون (در همین رابطه مقاله ادوارد کاستلون را بخوانید) و یا میکاییل الکساندروویچ باکونین) توسعه و غنا پیدا کرد.
مثال گودوین در رابطه با چگونگی شایع شدن فکر لیبرتر (آزاد منشی) در جامعه آن دوران بسیار گویا است. او با نویسنده فمینیست ماری ولستونکرافت ازدواج کرد و صاحب دختری شد : ماری ولستونکرافت- گودوین که بیشتر به نام ماری شیله (نویسنده فرانکشتین) معروف است. گودوین از نزدیکان لرد بایرون و دوستان وی و از جمله شاعر رمانتیک پرسی بیش شلی بود و تجربه زندگی انقلابی(برانداز) ، سیاسی، اجتماعی و خصوصی در درون و بیرون از دیوارها، را با آنها خلق و زندگی کرد(۳) این تجربه گروهی تاثیر قابل توجهی بر تفکر اجتماعی انگلیسی دوران آنها گذاشت و درخشش قابل توجهی به بینش آنارشیستی داد.
اما عموما، تاریخ بوجود آمدن آن، به عنوان یک جنبش سیاسی سازمان یافته به کنگره ضد استبدادی بین المللی که در ۱۵ و ۱۶ سپتامبر ۱۸۷۲در سنت ایمر سوییس برگزار شد، بر می گردد. این کنگره که فدراسیون ها و بخش های ایتالیایی، فرانسوی، اسپانیایی، آمریکایی، ژوراسی را که جهت گیریشان مخالف شورای عمومی انجمن های بین المللی کارگری لندن بود، در سوییس گرد هم آورده بود، از جمله، اعلام کرد: اولین وظیفه پرولتاریا، نابودی هر قدرت سیاسی است.
و از این منظر است که پرودون، در فرانسه به عنوان یکی از بنیان گزاران موتوالیسم (همیاری متقابل) تاثیر جدی داشته است، هم از لحاظ تئوریک و هم از لحاظ سیاسی. در سال ۱۸۴۸ این جنبش حدود دو هزار صندوق کمک های تعاونی بوجود آورد و شور و هیجانی ایجاد کرد که تا نهادینه شدنش در سازمان هایی چون بیمه اجتماعی و موتوالیته (۴) هرگز فرو ننشست.
آنارشیست ها همچنین، با خلق مقر اتحادیه های کارگری و ایجاد کنفدراسیون عمومی کار( CGT) در ۱۸۹۵ نقش مهمی در فعالیت های سندیکایی ایفا کردند. در نخستین گرد همآیی هایی که توسط فرناند پلوتیه(۱۹۰۱-۱۸۶۷) اداره می شد، طرح کمک به کارگران بیمار و یا بیکار و به آنهایی که در مبارزه شرکت داشتند (به ویژه با سازمان دادن به صندوق اعتصابات) ارائه شد. این جلسات همچنین، در آموزش کارگری با ایجاد کلاس های تخصصی (حرفه ای) یا عمومی و نیز در توسعه کتابخانه ها نقش عمده ای ایفا کردند.(۵)
نقش ویژه ای که آنارشیست ها در درون سندیکای CGT بازی کردند همانا تصویب منشور امی ین در سال ۱۹۰۶ بود که بر اصل خودکفایی فعالیت سندیکایی تاکید می کرد و اصول عملی پایه ای، همچون تقسیم و تعویض مسئولیت ها و امتناع ازبوجود آمدن نمایندگان دائمی سندیکا را برقرار کرد. در قرن بیستم مسئله استقلال در رابطه با نیروهای سیاسی یکی از مهمترین خطوط تفرقه بین آنارشیست ها و کمونیست ها بود.
اما این جنبش در حرکت های اجتماعی مثل قیام کانوت شهر لیون در سال ۱۸۳۱ نیز شرکت کرد؛ تا مدتها همه در جستجوی رهبر الهام دهنده و با نفوذ (کاریسماتیک) جنبش بودند قبل از آنکه به این نتیجه برسند که این قیام در عمل برالگوی ساختار های تعاونی و همیاری ای تکیه دارد که استاد کاران کارگاهها و کارگران ریسندگی شان از آن بهره مند می شوند. (۶) این در مورد کمون پاریس ۱۸۷۱ نیز صدق می کند که درآن عده کثیری از وارثین پرودون که اوژن وارلن و الیزه روکلو معروف ترین شان بودند، شرکت داشتند.

از کمون پاریس (۱۸۷۱) تا قیام اواکزاکا در مکزیک (۲۰۰۶)

در این رابطه، مثال های بسیاری وجود دارند: به ندرت آنارشیست ها به تنهایی موجب یک جنبش اجتماعی می شوند، اما در رادیکالیزه کردن مبارزات و شعارها نقش بسزایی دارند. اغلب دوست داریم که در اشکال مختلف اعتصابات اعلام نشده و یا دست از کار کشیدن بدون کنترل بخش کارگری، سایه آنارشیست ها را ببینیم که حضور عاملین مبارزه را بی هیچ واسطه ای، حتی، و به ویژه، در رابطه با خود مبارزه و خط و مشی آن، برجسته می کنند. از نیمه قرن بیستم به این سو، و به ویژه در سال های ۷۰ تعداد عملیاتی که ازکنترل مسئولین سندیکایی بیرون رفت، مثل اعتصابات باراندازان بندر لیورپول که توسط کن لوچ فیلمبرداری شد(۷) قابل شمارش نیستند. اما شرافت حکم می کند که بپذیریم که بسیاری از معترضین مایل نیستند نه به آنارشیست ها و نه به هیچ ایدئولوژی منسجمی گوش دهند که به نوعی یادآور الزاماتی هستند که برای آنها غیر قابل کنترل باشد.
در کمال اطاعت فرمان دهید! این شعار معروف فرمانده مارکوس، شورشی چیاپا (مکزیکی) و سرخپوستان زاپاتیست از سال ۱۹۹۴ به این سو است که در قلب جنبش های همبستگی ای که در آن آنارشیست ها به طرز وسیعی فعالند، طنین پیدا می کند. در مکزیک، آنارشیست ها، که با فرمانده مارکوس که به زعم آنها هنوز در بینشی گواریست (بینش چه گوارا) و لنین گرا غرق بود، فاصله گرفته ودرمدت ده سال، در سکوت، قیام را در بخش گررو و اوآکزاکا تدارک دیدند. سرانجام دراکتبر و نوامبر ۲۰۰۶ در شهری که در جشن و سرور بسر می برد، سنگر ها از هر گوشه و کناری شکفتند و بدین سان قیام کمون اواکزاکا آغاز شد. مجلس مردمی اوآکزاکا با گرد هم آوردن سیصد الی چهارصد گروه که هر روز دمکراسی رادیکال را تعریف و دوباره خلق می کرد علیه حاکم شهر، اولیس روییز قیام کرد و سنگر بر افراشت و خود را به عنوان تنها قدرت مشروع اعلام کرد و هر روز بر در و دیوار شهر این شعار جذاب را نوشت که : آنها می خواهند مارا به حکومت کردن مجبور کنند. ما به این تحریکات جواب نمی دهیم و کوتاه نمی آییم.َ

تغییر سریع و بلافاصله زندگی بی آنکه در انتظار روز موعود قیام عمومی باشیم

با این وجود، بیشترین تاثیر آنارشیست ها در زمینه رفتار و آیین مبارزاتی ( که در این مورد پیش کسوتند) مشهود است . فردگرایی آنارشیستی (۸) حتی بیش از کمونیسم لیبرتر (آزادمنش) تمامیت فرد را در روابط اجتماعی، گزینه های شخصی و تصمیمات سیاسی اش برجسته می کند. فرد قابل بیگانگی از خود نیست.
اساسی ترین مبارزه در جهت سرنگونی روابط اجتماعی از دل این بینش ها به دنیا می آید: آموزش در مدارس (لیبرتر) آزادمنش، جلوگیری از بارداری برای زنان، عقیم کردن داوطلبانه مردان، سقط جنین، عشق آزاد و رفاقت عاشقانه، انتقاد از زندگی زناشویی سنتی، خانواده و جنبه های محدود کننده آن، گیاه خواری، طبیعت گرایی ناب، زندگی گروهی، عدم خشونت، حمایت از محیط زیست که با هانری داوید تورو و زندگی در جنگل اش مطرح شد: همه چیزهایی که هدفشان تغییر سریع و بلافاصله زندگی است ( که در جوامع غربی قرن بیستم با استقبال زیادی روبرو شدند) بی آنکه در انتظار روز موعود قیام عمومی باشیم.
بدین گونه، فرد گرایی آنارشیستی در برابر گذشت فرسایشی زمان و شکست های تاریخی، بهتر از سایر جریان ها مقاومت کرده است. از آنجایی که این بینش، اقتصاد گرایی را در مرکز همه تحلیل هایش قرار نمی دهد، به سرنوشت جریانات کمونیستی که بالاجبار همه اصول خود را زیر سوال بردند، دچار نشد.
آنارشیست، کارمند در خدمت یک فکر وایده نیست. آلبر کامو با به تمسخر گرفتن عبارت « رفیقان راه » حزب کمونیست فرانسه که همیشه حق با او بود تاکید می کرد که او خود را بیشتر به مثابه رفیق شک آنارشیست ها می بیند (۹). احترام به فرد و آزادی به سختی با اطاعت همخوانی دارد، به ویژه، وقتی که دستور تحمیل شده قابل قبول نیست. در این زمینه باید از موقعیت مشمول مخالف نظام وظیفه یاد کرد. سرپیچی از رفتن به سربازی (که تا سال ۲۰۰۰ اجباری بود) به دنبال مبارزه ای که در سال ۱۹۵۸ آغاز شده بود ، با اعتصاب غذای لوییس لوکوان در سن ۷۴ سالگی، بالاخره در دسامبر ۱۹۶۳ با دشواری فراوان، توسط ژنرال دوگل پذیرفته شد. لوکوان تاکید می کرد که مشمولین مخالف نظام وظیفه ای که او از آنها دفاع می کرد لیبرتر (آزاد منش) نبودند بلکه از گروه مذهبی شاهدین یهوه پیروی می کردند.
آنارشیسم، جریان مبارزاتی ای است که امروز نیز مانند دیروز در جبهه های مختلفی مثل جنبش ضد جهانی شدن (آلترموندیالیسم)، مبارزه برای مهاجرین غیرقانونی، علیه نشست های نمایندگان کشور های ثروتمند، جریان محیط زیست و مبارزات ضد نیروی هسته ای حضور دارد. در این میان مبارزات سندیکایی را نباید فراموش کنیم، چه در درون نیروهای سندیکایی مثل CGT یا در سندیکاهای FO , Solidaire , unitaire دمکراتیک Sud و یا در کنفدراسیون ملی کار( CNT).
(۱) آلن پسن، تخیل واهی امروز، پرس یونیورسیتر، ۲۰۰۱ پاریس.
(۲) ویلیام گودوین، تحقیق در باره عدالت سیاسی و تاثیرش در دنیا و بر خوشبختی امروز، ترجمه دنیس برتود، اتلیه برای خلق آثار لیبرتر، لیون ۲۰۰۵.
(۳) پرسی بیش شلی lyric and shorter poems. لندن ۱۹۳۵
(۴) علت فراموشی ریشه های آنارشیستی این نهاد ها ، نادیده گرفتن نظام تحلیل اقتصادی پرودون بعد از جنگ جهانی دوم توسط مارکسیسم است.
(۵) فرناندو پلوتیه تاریخ جلسات سندیکایی ، فنیکس، ۲۰۰۱، فرانسه.
(۶) فرناند رود : قیام کانوت ها(۱۸۳۴-۱۸۳۱)، لادکوورت، پاریس، ۲۰۰۷.
(۷) کن لوچ : فیلم باراندازان لیورپول ۱۹۹۶.
(۸) این را نباید با ناهمرنگی با جماعت چپ ها و یا راست ها و یا جریان لیبرتارین که به محافل راست های افراطی نزدیک است و نابودی دولت را در امریکا مطالبه می کند اشتباه کنیم. همانطور که اریکو مالاتستا به آن اشاره می کرد، همه آنارشیست ها، از هر گرایشی که باشند، به نوعی فرد گرا هستند . اما عکس آن صادق نیست؛ همه فرد گرایان آنارشیست نیستند ( بیانیه کنگره آنارشیست ها در آمستردام، اوت ۱۹۰۷).
(۹) آلبر کامو و لیبرتر ها(جریان فکری آزاد منشان) ۱۹۶۰-۱۹۴۸ نوشته هایی که توسط لو مارن جمع آوری و معرفی شده است. مارسی، ۲۰۰۸.

سندیکای آنارشیستی CNT کلید معمای اسپانیا

نویسنده : هرریان لوپز ( پروفسور در دانشگاه مادرید)
مبارزات سندیکایی- آنارشیستی در دوران جمهوری خواهی (۱۹۳۶-۱۹۳۱) و جنگ داخلی( ۱۹۳۹-۱۹۳۶) نقشی کاملا محوری در اسپانیا بازی کردند. مهمترین آنها، کنفدراسیون ملی کار(CNT) حدود پانصد هزار و سی و پنج نفر در ژوئن ۱۹۳۱ و دو میلیون در دوران جنگ عضو داشت.این موقعیت به شکل خاصی با وضعیت امروز در تضاد قرار می گیرد؛ زیرا جریان سندیکایی آنارشیستی، عملا از صحنه اجتماعی اسپانیا محو شده است و یا دست کم، نسبت به گذشته کاملا در حاشیه قرار گرفته . علت این انحطاط را مجموعه عوامل زیر توضیح می دهند: اختناق دولت فرانکو، مبارزات درون سازمانی، فقدان جایگزینی توسط نسل های جوانتر و ضعف کمک های بین المللی .
رژیم فرانکو، به سندیکا ها و به ویژه به CNT ( که سازمان مخفی ای بود که نهاد های رهبری اش اغلب توسط پلیس سرکوب می شد) ضربه سختی وارد کرد. بدین گونه، طی ده ساله اول دیکتاتوری فرانکو، یازده کمیته و بیش از شصت تشکیلات منطقه ای از بین رفتند. بسیاری از رهبران، مثلا در سال ۱۹۴۱ در شهر «والانسیا» اعدام شدند.
با وجود اینکه خصلت استبدادی و پلیسی فرانکیسم برای هر سازمان مخفی ای تهدیدی خطرناک بود، ولی CNT با حفظ همان ساختار فدرالی (سندیکا، کمیته منطقه ای و ملی) که در زمان قانونی بودنش داشت، کار آنها را ساده کرد. رهبران جنبش که معتقد به سقوط سریع رژیم بودند در واقع روی تعداد اعضایشان حساب می کردند - در سال۱۹۴۶ بین پنجاه تا شصت هزار عضو در اسپانیا داشتند - به جای اینکه برشیوه های امنیتی متکی باشند که بر فعالیت مبارزاتی محدود ، سازمان یافته در گروه های کاملا غیر قابل نفوذ بنا شده که در شرایط مخفی توانایی انطباق داشته باشند. در نتیجه سقوط هر کدام از کمیته ها می توانست به انهدام زنجیره ای سازمان و زندانی شدن ده ها مبارز منجر شود . نتیجه اش تحلیل نیرو ها و تقریبا ناپدید شدن CNT به عنوان یک سازمان توده ای در اوائل سال های ۵۰ بود.
سپس، اگر همه سازمان های ضد فرانکو، در سال های بعد از جنگ، به درجات مختلفی دست به گریبان مبارزات درون گروهی شدند، مبارزات درون گروهی CNT به ویژه بسیار خشن بود. این رودررویی ها، اولین انشعاب جنبش لیبرتر که به مدت شانزده سال طول کشید را به دنبال داشت (۱۹۶۱-۱۹۴۵). انشعاب دیگری در اواسط سال های ۶۰ اتفاق افتاد که این یکی دیگر قطعی بود. دو سازمان که هر دو عنوان سندیکا را حفظ کردند از این انشعاب بیرون آمدند.
گرایش «ارتدکس» با مواضعی بسیار انقلابی که در خارج کشوراکثریت را داشت توسط «فدریکا مونتسنی» و همسرش «ژرمینال اسگلز» که طرفدار بازگشت به اصول خالص آنارشیسم بودند، رهبری می شد؛ آنها مدافع اشتراکی سازی و ایجاد میلیشیا بودند و با این کار می خواستند پرانتز شرکتشان در دولت جمهوری خواه در دوران جنگ داخلی را که به زعم آنها موجب تضعیف جنبش لیبرتر شد، ببندند.
از سوی دیگر گرایش « امکان گرا» ( پاسیبیلیست)، طرفدار مبارزه سندیکایی ( در اسپانیا اکثریت با آنها بود) و همکاری با سازمانهای مبارز علیه فرانکو و حتی شرکت در دولت جمهوری خواه در تبعید بود. و بدین گونه تاکتیک های این دو سازمان برای برانداختن فرانکو از قدرت، کاملا متفاوت بود. در حالی که « ارتدکس» ها بر عملیات مستقیم یعنی قیام، خرابکاری و یا بمب گذاری تاکید می کردند، «امکان گرایان» ازمذاکرات سیاسی با هدف متقاعد و متحد کردن قدرت های اروپایی برای ایجاد زمینه های پایان دیکتاتوری طرفداری میکردند. برای دسته اول همانطور که در متون خود که در دسامبر ۱۹۴۵ چاپ شد نوشتند « سقوط فرانکو محصول مقاومت داخلی و نتیجه عملیات مستقیم علیه هر شکلی از استبداد خواهد بود (....) خارج از هر عمل سیاسی و دیپلوماتیک و بدور و ورای هر دولتی . »
بدین گونه در کنگره تولوز در ۱۹۴۷ « ارتدکس» ها «کمیسیون دفاع » را که مسئولیتش سازماندهی این گونه عملیات در اسپانیا بود، بوجود آورد. از سوی دیگر، «امکان گرا» ها که شاهد سرکوب شدید عملیات نظامی توسط رژیم بودند، معتقد بودند که بدون کمک بین المللی سرنگونی دیکتاتوری میسر نیست. پرسش کمیته ملی از خود این بود که « در گذشته، خلق اسپانیا با اینکه مسلح بود شکست خورد، حالا که دیگر دست هایش هم خالی است چگونه می توان او را به مبارزه خشن دعوت کرد ؟»
این رویارویی برای جنبش لیبرتر بسیار گران تمام شد : به عنوان مثال رهبری «ارتدکس» ها، اعضا را به اسپانیا می فرستاد تا «امکان گرا» ها را از رهبری سازمان مخفی اخراج کنند. این امر موجب پریشانی مبارزان شد و در برخی از موارد، سرکوب و اختناق را آسان کرد. به علاوه CNT داخل در لحظاتی که شدیدا به کمک مالی احتیاج داشت نتوانست ازسازمان اکثریت در تبعید کمک بگیرد.
اما مبارزات داخلی، این جناح را هم بی بهره نگذاشت: انحلال بخش های محلی و اخراج هواداران و اعضا به ویژه بعد از ایجاد «کمیسیون موارد اختلاف» در سال ۱۹۶۷ ( که برای بعضی از هوادارن به مثابه یک «ماشین تنبیهی» واقعی تلقی شد) ، تا حدی که از پنجاه هزار عضو در سال ۱۹۴۵ که نمایندگانشان در کنگره پاریس حضور داشتند، سی سال بعد تنها دو هزار نفر باقی ماندند.
با پیروزی گرایش «ارتدکس » ، اصل « مقدس سه گانه » (مبارزات سندیکایی انقلابی، عملیات مستقیم و کمونیسم لیبرتر) که قبل از جنگ توسط کنگره به تصویب رسیده بود بعنوان راهنمای عمل وحرکت برای آینده انتخاب شد. CNT همچنان دولت را به عنوان دشمن خود می دانست، و آنهم درزمانی که رشد نقش دولت در توزیع ثروت در بین اسپانیایی ها، چنین انتقاد هایی را در دنیای کارگران تضعیف می کرد؛ زیراآنها از این اقدامات دولت بطور گسترده ای بهره مند میشدند.
اما بی شک حاد ترین مسئله برای سازمان، فقدان جانشینی نسل جوانتر بود : اعضا سازمان هنوز به شدت، به جنگ های داخلی وابسته بودند. CNT در اسپانیا، شرکت در سندیکاهای عمودی فرانکیستی را رد کرد (۱)؛ امری که تماس با کارگران جوان و در نتیجه جذب آنها را مشکل می کرد. مثال گویا ی آن: در میان چهل و چهار عضو فعال دستگیر شده در ۱۹۶۰ چهل و یکی از آنها در اوائل جنگ داخلی بیشتر از هیجده سال داشتند.
همین پدیده، به سازمان در تبعید نیز سرایت کرد: آنها با اختصاص دادن تمام انرژی خود به اسپانیا و با امید بستن به بازگشت فوری، در حاشیه مبارزات سیاسی اجتماعی کشورهای میزبان باقی ماندند. و این روش، رابطه آنها را با منابع مهمی که می توانست در تجدید و نوسازی شان موثر باشد ، قطع کرد و آنها زمینه هایی مثل دفاع از آزادی فردی، فرهنگ و روابط جنسی آزاد، که « لیبرترها»، سنتا از پیش گامان آن بودند، را رها کردند.
وبالاخره، باید ضعف کمک بین المللی را هنگام مرگ دیکتاتور گوشزد کرد. در حالی که جریانات دیگر ضد فرانکو از کمک و حمایت های مهم خارجی برخوردار بودند،CNT در اوایل راه پر پیچ و خم انتقال، بسیار تنها بود. بسیاری از جنبش های لیبرتر اروپایی و یا آمریکای لاتینی که از اختناق کشور های مطبوع شان ضربه خورده و یا مبارزات درون سازمانی آنها را تضعیف کرده بود، در نتیجه نتواستند در لحظه ای که برای مبارزات سندیکایی آنارشیست اسپانیایی، به غایت حیاتی و حساس بود، نقطه اتکای آنها باشند.
علیرغم چندین تظاهرات عظیم و زود گذر، در بدو روند دمکراتیک (مثلا در ۱۹۷۷ میتینگ سان سباستین دو لوس ریز و یا روز های لیبرتر در بارسلون) CNT دیگر نتوانست شکوه و قدرت گذشته خود را بازیابد.
(۱) در واقع به نوعی شکل رسمی مبارزات سندیکایی صنفی بود که توسط رژیم فرانکیستی کنترل می شد. به مرور با پیوستن تدریجی هوادارن کمونیست و سوسیالیست، توانایی مبارزاتی و جنگندگی این سندیکا ها افزایش یافت و به کارگاهی برای ساختن کادرهای رهبری مهمترین سندیکاهای کارگری زمان انتقال تبدیل شد؛ مثل UGT اتحاد عمومی کارگران و یا CCOO.

۱۳۸۸ آذر ۲۵, چهارشنبه

اندیشمندان آنارشیسم ( پيير ژوزف پرودن )

نویسنده :ادوارد کاستلون
منبع : لوموند دیپلماتیک 


دويست سال پس از تولد پيير ژوزف پرودن، در ١٥ ژانويه ٢٠٠٩، در باره اوچه مي دانيم ؟ جمله اي معروف «مالکيت دزدي است !»، همين و بس. کسي را که شارل اوگوستين سنت بو، بزرگترين نويسنده عصر خويش مي دانست و ژرژ سورل برجسته ترين فيلسوف قرن نوزدهم مي گماشت، درپستوي کتابخانه هاي آزاديخواهان و فرهيختگاني چند پناه جسته است. بر خلاف ديگر متفکرين و نويسندگان هم عصرش ـ کارل مارکس، اگوست کنت، ژول ميشله و ويکتورهوگو يا آلکسي دو توکويل ـ موسسات انتشاراتي بزرگ اعتنايي به او ندارند.
ليکن سالگرد صد سالگي وي در سال ١٩٠٩، در فراموشي سپري نشد. رئيس جمهور وقت، ارمان فلير، به شهر بوزانسون، زادگاه وي سفر کرد تا از مجسمه برنزي به يادبود «پدر آنارشيسم» پرده برداري کند. در آن زمان، جامعه شناسان هوادار دورخيم (١)، حقوقدانان و وکلاي جمهوري خواه طرفدار لائيسيته، نظريه پردازان سنديکاليسم انقلابي و حتي سلطنت طلبان مخالف مجلس به پرودن توجه داشتند.
اما موج سنديکايي ـ آنارشيستي آن سال ها به سرعت مسير عوض کرد. روشنفکران و کارگران که قبل از جنگ اول جهاني پرودن را قبول داشتند، پس از انقلاب اکتبر سعي کردند وي را مظهر ضديت با مارکس جلوه دهند. صلح طلبان که هوادار تشکيل جامعه جهاني بودند، نظرات فدراليست او را مطرح کردند و طرفداران ويشي برخي جنبه هاي صنف گرايانه تفکر او را برگزيدند تا به رژيم خود مشروعيت بخشند. اين امر به نجات مجسمه پرودن ياري نرساند و در دوران اشغال فرانسه توسط نازي ها مجسمه اش را آب کردند، اما در عين حال اعتبار اين متفکر نزد افراد مترقي نيز تا مدت ها خدشه دار ماند.
چرا که دوران پس از جنگ در فرانسه همراه با سلطه روشنفکران مارکسيست چپ بود و همه ديگر تفکرات قرن نوزدهم، هر چند غني، به عقب رانده شد. از جمله نظرات پرودن، که راهي مياني بين مالکيت خصوصي (در تملک گرفتن انحصاري دارايي ها به صورت فردي) و کمونيسم (در تملک گرفتن و پخش دارايي هاي افراد به صورت مساوي توسط دولت) پيدا کند.
اين پيش قراول آنارشيسم «راه سومي»، از کجا آمده بود ؟ پدرش توليد کننده آبجو و مادرش آشپز بود. پرودن در زمينه ادبيات کلاسيک استعداد زيادي داشت اما به دليل وضع مالي خانواده ترک تحصيل کرد و در چاپخانه اي مشغول به کار شد. با تشويق برخي از بزرگان زادگاهش، فرانش کنته، پرودن توانست بورس سه ساله اي بگيرد و براي ادامه تحصيل در رشته زبان، منطق و فلسفه به آکادمي شهر بزانسن برود. در آن جا پرودن به اختلافات طبقاتي و تجربي که وي را از ديگر اعضاي انستيتو که راهنماي پژوهش هايش بودند، جدا مي کرد پي برد. در ضمن حد و مرزهاي تلاش هاي ليبرال هاي دوران پس از استقرار مجدد سلطنت ژوئيه را نيز بازشناخت، تلاش هايي که بر «ظرفيت» هاي والاي صاحبان ثروت متکي بود.
آن زمان دوران راي گيري بر اساس ماليات بود (يعني تنها افرادي که از حد معيني بيشتر ماليات پرداخت مي کردند حق راي داشتند ـ م) : آن که مال دارد به فردي که از او هم ثروتمند تر باشد راي مي دهد. در مقابل حق خدشه ناپذير مالکيت، واقعيت فقر و بي بضاعتي، اميد ليبرال ها که در همان زمان خيال داشتند نظم اجتماعي را در جامه حقوق مدني فردي مسقر سازند، کتمان مي کرد.

بعد از روز هاي ژوئن ١٨٤٨، او به يکي ازمورد حمله قرار گرفته ترين چهره ها ي دوران خود بدل شد

پرودن که معتقد بود تقسيم ثروت در جامعه مهم تر از شکل نمايندگي سياسي مردم مي باشد، راه حل رفع نابرابري هاي جامعه را در گسترش حق راي به بخش وسيعتري از مردم، که از سوي جمهوري خواهان پيشنهاد مي شد، نمي ديد. اين ارزيابي وي را به اقتصاد سياسي رهنمون ساخت.
او معتقد بود که ارزش هر شي مي بايست بر اساس «کارآيي» آن محاسبه شود، يعني به نسبت تاثيرات اجتماعي واقعي و مادي آن شي. اقتصاد دانان هم عصر وي که گردش ثروت از طريق مبادله برايشان اهميت داشت، ارزش اشيا را مستقل از نياز هاي توليدکنندگان براي ادامه کار تعريف مي کردند. ژان باپتيست سي (١٧٦٧ ـ ١٨٣٢) طرح مي کرد که «کالا ها با کالاهاي ديگر مبادله مي شوند». اين بدان معناست که فروش يک کالا با رونق گرفتن تجارت کالاهاي ديگر بالا مي رود و در وهله آخر، ارزش کالا بر اساس هزينه تامين آن ارزيابي مي شود، از اين رو به اين دليل که ارزش کالا بر اساس قرار داد ها مشخص مي شود، داراي مبناي ثابتي نمي باشد. مطابق نظر پرودن، به اين ترتيب ارزش کالا خارج از «کارايي» آن تعيين مي شود. درست است که تعادل بين توليد و مصرف مد نظر مي باشد، اما براي نيل به اين منظور، کالاي به فروش رسيده و ميزان کاري که براي توليد آن انجام گرفته مي بايست پيوسته در تعادل باشند. اما تعريف حقوقي مالکيت سد راه مبادله برابرانه است چراکه ثروت در دست مشتي مالک، بهره خوار و سرمايه دار انباشت شده است. لازم است که از قانون راه کارهاي ژان پابتيست سي قرائتي انقلابي تر صورت پذيرد ( قانوني مبتني بر اين اصل که عرضه آفريننده تقاضاست).
جالب است که اين نظرات، اقتصاد دانان معاصر پرودن مثل آدلف بلانکي، برادر لويي اوگوست انقلابي را به خود جذب کرد. به نظر مي رسيد مشخصه نا متداول اين نظريات بتواند بين تفکرات انتقادي سوسياليست ها (که پرودن نوشته هاي پيچيده و نومسيحي آن ها را که به نظر او احساسات آبکي و خيرانه اي مثل برادري را مطرح مي کردند، مورد انتقاد قرار مي داد) و نظرات اقتصاد دانان ، حقوق دانان و فيلسوفان هوادار نظم موجود، پلي برقرار کند.
در اين چارچوب، مارکس، نظريه ارزش اضافه پرودن که در «مالکيت چيست ؟» (١٨٤٠) طرح شده بود را مورد تمجيد قرار داد : «گفته مي شود که سرمايه داري ، دستمزد روزانه کارگران را پرداخته است ؛ براي اينکه دقيق تر گفته باشيم، سرمايه داري به تعداد کارگران اجرت روزانه پرداخته است. معناي اين دوجمله دقيقا مترادف نيست، چرا که سرمايه داري مزد نيروي عظيم ناشي از اتحاد و هماهنگي کارگران، آنچه از همگرايي و همزماني تلاششان توليد شده است را نپرداخته است. دويست سرباز هنگ پياده در عرض چند ساعت ستون ابليسک لوکسر را بر پايه اش استوار کردند(اين ستون در ميدان کنکورد پاريس نسب شده ـ م.). آيا يک نفر به تنهايي در عرض دويست روز از پس اين کار بر مي آمد ؟ اما بنا به محاسبات سرمايه دراي، مجموع حقوق آن دويست نفر معادل دويست روز دستمزد يک نفر است. کاشتن بذر در زميني باير، ساختن يک خانه، به راه انداختن يک کارگاه، همه اين ها مثل ستون ابليسک مي بايد برپا شود. کوهي که بايد جابه جا کرد. کوچکترين ثروتي که بوجود مي آيد، محقر ترين کارگاه ها و به راه اندازي خرده پاترين صنايع مستلزم هم نوايي استعداد هاي مختلف است که از توان يک فرد تنها خارج مي باشد».
بدون شک مارکس نيز با انتقادات پرودن به آنچه در نوشته هاي سال ١٨٤٤ اش «کمونيسم سطحي» مي ناميد موافق بود. گسست بين اين دو نفر که در پاريس با يکديگر معاشرت داشتند در سال ١٨٤٦ پيش آمد. مارکس نيش قلم خود را متوجه نويسنده اي کرد که همانطور که در نامه گسست خطاب به او نوشت در نظر داشت مالکيت را آرام آرام روي «شعله کم» از بين برد. او خواست پرودن مبني بر آشتي پرولتاريا با طبقه متوسط براي بر اندازي سرمايه داري را به مثابه تمايلي «خرده بورژوايي مي دانست که دائما بين سرمايه و کار در نوسان است، بين اقتصاد سياسي و کمونيسم».
به دنبال انقلاب ١٨٤٨ و استقرار جمهوري دوم، پرودن به عنوان نماينده مجلس انتخاب شد و در کميسيون مالي آن شرکت کرد. او در اين کميسيون تقاضاي تاسيس بانک ملي با سيستم مالي متمرکز را کرد ؛ پيشنهاد کرد که پشتوانه پول، توليد و تنها داراي ارزشي اسمي باشد (در آن زمان پشتوان پول طلا بود). او همچنين کاهش نرخ بهره و تعرفه مدت دار، اجاره و کرايه زمين را نيز تقاضا کرد. بعد از آن روز هاي ماه ژوئن (٢) همين پيشنهادات باعث شد که او مورد استهزاء و بيش از همه مردان سياسي آن دوران مورد حمله روزنامه هاي بورژوازي قرار گيرد.
برنامه هاي اصلاحي پرودن با شکست مواجه شد، او به تعمق درباره دشواري هاي نمايندگي سياسي نشست. به نظر او تجربه جمهوري دوم اليگارشي منتخبيني را بوجود آورد که نمايندگان در راس آن نقش نماينده واقعي را ندارند و ابراز نظر شهروندان در مورد قوانين تنها به صورت غير مستقيم آن هم در هنگام انتخابات قانونگذاري انجام مي شود.
از اين رو در اکثر موارد مردم در مقابل نمايندگانشان ناتوان اند و تنها با عدم انتخاب مجدد آن ها مي توانند نارضايتي خود را ابراز کنند. در عمل گسست بين انتخاب کننده و منتخب خيلي زود صورت مي گيرد. پرودن مي گويد: « بايد در اين محيط بسته که نامش مجلس ملي است زندگي کرد تا بتوان درک نمود که چگونه افرادي که اکثرا کاملا از وضعيت کشور ناآگاهند، آن را نمايندگي مي کنند». (اعترافات يک انقلابي ١٨٤٩).

پرولتاريا بايد انجمن هايي مبتني بر اصل تعاوني را ايجاد کند

تحليل او از يک مشاهده ساده فراتر مي رفت : او معتقد بود که قانون اساسي سال ١٨٤٨ قدرت اجرايي زيادي به رئيس جمهور داده و تحول به سوي يک ديکتاتوري اجتناب ناپذير گشته است. او به دليل بيان اين امر که مجلس تضعيف شده و به خاطر افشاي رفتار هاي لويي ناپلئون بناپارت (٣) زنداني شد. برخورد چاکرمآبانه بورژوازي در مقابل کودتاي ٢ دسامبر١٨٥١ و محبوبيت رژيم امپراتوري در بين اقشار مردمي وي را بسيار مايوس کرد. او با تلخي از کنج زندان ، استقرار امپراطوري دوم را نظاره مي کرد (در همين شماره به گوشه اي از نوشته هاي چاپ نشده وي در اين دوران توجه کنيد).
پس از رهايي از زندان در سال ١٨٥٢ بر عليه انباشت ثروت در دست مشتي سرمايه دار ـ که به دنبال واگذار کردن راه آهن و دسايس سوداگران بورسي رشد کرده بودند ـ قد علم کرد. در سال ١٨٥٨ مجبور به جلاي وطن شد و به بلژيک پناه برد تا پس از چاپ کتاب ضد روحانيتش «عدالت در انقلاب و در کليسا» مجددا زنداني نشود. در پايان زندگي اش به پاريس بازگشت و از هر زمان بيشتر نسبت به «دموکراتيک بودن» انتخابات عمومي بدبين بود.
در آخرين نوشته هاي قبل از مرگش، روز ١٩ ژانويه ١٨٦٥، حتي بيهوده بودن وجود کانديداهاي کارگري را به ميان کشيد. پرولتاريا بايد خود را از نهاد هاي «بورژوازي» رها کرده انجمن هايي بر مبناي اصل تعاوني ايجاد کند و روابط دوجانبه را نهادين سازد. خلاصه کلام، بايد «دموکراسي کارگري» برپاسازد.
اگر برخي جنبه هاي نظرات پرودن را کنار نهيم (زن ستيز، مرد سالار و تا حدي ضد يهود) مشخصاتي که متاسفانه نزد سوسياليست هاي قرن نوزدهم ديده مي شد، بقيه افکار وي هنوز مطرح است. بويژه آنچه به بدبيني نسبت به عملکرد سيستم دموکراتيک در کشور هاي پيشرفته سرمايه داري بر مي گردد. چرا که هنوز هم اين اطمينان وجود ندارد که منافع طبقات مردمي و کارگران، امروز بهتر از زمان پرودن توسط احزاب سياسي «نمايندگي» شود.
در مجموعه تلاش هاي کنوني براي «مدرنيزه» کردن سوسياليسم، جايي نيز براي ايدئولوژي اي که گسست طبقاتي مسالمت آميزرا مطرح مي کرد وجود دارد که سازماندهي جامعه را بر اساس تقسيم کاري مبتني بر تعاوني مطرح و اختلاف کمتري بين درآمد ها را طلب مي کرد؛ عدالت خواه بود ضمن اينکه اقتصاد را نيز مد نظر داشت، نمايندگي بر اساس موقعيت اجتماعي ـ حرفه اي را بر انتخابات عمومي ترجيح مي داد، چرا که اين نوع انتخاب به زعم او مي توانست هر لحظه به سوي سزاريسم منحرف شود ؛ به سوداگران و سرمايه داران بزرگ اعلام جنگ مي کرد، هوادار فدراليسم غير متمرکز و نه مبادله آزاد بود ؟ و يا پرودن بيشتر به درد افراد حاشيه اي و خارج رسانه ها مي خورد که محيط هاي کاملا بسته آزادگراي (ليبرتر) خود را بر صفحه تلويزيون تر جيح مي دهند ؟
بدون آنکه در انتظار واهي سفر رئيس جمهور روز ١٥ ژانويه به بزانسون براي بزرگداشت دويست سالگي تولد پرودن باشيم، دست کم مي توان اميد داشت که اين متفکر و مبارز گوشه اي از شهرت صد سال پيش خود را باز يابد.

١ - اميل دورخيم (١٨٥٨ ـ ١٩١٧) با توسعه علم بررسي داده هاي اجتماعي، رشته نويني را بنيان نهاد : جامعه شناسي.
٢ - مجلس ملي که بعد از انتخابات ٢٣ آوريل ١٨٤٨ در دست اکثريت محافظه کاربود، کارگاه هاي ملي را بست ـ نهادي که براي بيکاران پاريس شغل آفريني مي کرد ـ اين تصميم شورش خشونت باري را در پايتخت بر انگيخت. بين ٢٢ و ٢٦ ژوئن ١٨٤٨ بيش از ٤ هزار شورشي کشته شدند و همين تعداد به الجزاير تبعيد گرديدند.
٣- که فاتحانه در دسامبر ١٨٤٨ به رياست جمهوري انتخاب شده بود.

۱۳۸۸ آذر ۲۰, جمعه

آنارشیسم کمونیستی (پتر کروپوتکین )

نویسنده: Jan Stehn
مترجم: عادل الهمرادی 

آنارشیستها در مورد مالکیت خصوصی نظریات متفاوتی دارند . از یک سو کسانی مانند ویلیام گدوین (1836-1756)، پیر ژوزف پرودن (1865-1809) و گوستاو لانداور (1919-1870) مسئله را در تقسیم ناعادلانۀ ثروت می دانستند و نه دارایی به خودی خود؛ عدم تملک را نا مطلوب می پنداشتند و نه تملک را. شعار معروف پرودن "مالکیت دزدی است" شورشی بود علیه نظامی که در آن کوچکترها توسط بزرگترها خلع ید و سلب مالکیت می شدند. اما این به معنی نفی اساسی مالکیت خصوصی نبود. برعکس تحت شرایطی که در آن برابری متحقق شده باشد، پرودن مالکیت را موتور عدل می دانست. به زعم وی می بایستی که کارکرد "مالکیت خصوصی" ضامنی برای آزادی فردی در مقابل اقتدار جمع باشد. دیدگاه اقتصادی پرودن منتهی می شود به تولیدکنندگانی آزاد (و خرد) که محصولاتشان را به واسطۀ یک بانک مبادلاتی با هم مبادله می کنند.
در مقابل این رویکرد آنارشیسمِ کمونیستی وجود "مالکیت" را دقیقا مانند "دولت" ریشه تمامی معضلات اجتماعی توصیف می کند. آنارشیسم تنها به وسیلۀ یک اقتصاد مشارکتی می تواند خود را تحقق ببخشد. شعار آنارکوکمونیستها مانند کمونیستهای دیگر "از هر کس به اندازۀ توانش ، به هر کس به اندازۀ نیازش" می باشد.
مابین این دو موضع کلکتویستها ( یا "جمع گرایان"، سرشناسترین آنها میشایل باکونین 1876-1814می باشد) با وجود اینکه خواستار اجتماعی کردن ابزار تولید می باشند، دستمزد را به عنوان اجرت کار حفظ می کنند. مصرف به صورت فردی است و -قاعدتا با برابری دستمزدها- با کار مرتبط.
مناقشه میان طرفداران آنارشیسم کمونیستی و کلکتویستها موضوع غالب در محافل و جنبشهای آنارشیستی قبل و ابتدای قرن بیستم بوده است.

همه چیز برای همۀ انسانها
حالا می خواهم به تفصیل آنارشیسمِ کمونیستی را شرح دهم. اصل اولیۀ آن این است که نیاز همگان ارضا شود، بدون آنکه پرسیده شود که عهده دار چه خداماتی در جامعه اند یا محتملاً عهده دار خواهند شد. مصرف و کار نزد فرد به هم مرتبط نیستند: "هر کس چیزی را تولید می کند که می خواهد، هر کس چیزی را مصرف می کند که می تواند."(گیووانی رُسی). نمایندگان و پایه گذاران آن پتر کروپوتکین (1921-1842)، اِریکو مالاتستا (1932-1853) و گوانو رُسی (؟-1855) بوده اند . اینجا من استدلالهایشان را جمع آوری کرده ام:
تمامی تولیدات محصول تقسیم کار می باشند . در ضمن فعالیت این همه انسان در قیدحیات و نسلهای گذشته ــ آنچنان در هم تنیده شده است که نمی توان سهم هر فرد را از تولیدات ثروت جهانی مشخص کرد. این ادعا که تولیدات منشأ فردی دارند، مطلقاً غیر قابل دفاع می باشد.
هر کس، صرف نظر از رتبه و مقامش در گذشته، تواناییهایش یا عدم تواناییهایش، استعدادش یا عدم استعدادش، از حق زندگی برخوردار است. بنابراین جامعه باید وسایل زندگی را که در اختیار دارد بدون استثنا میان همه تقسیم کند. همه چیز برایِ همۀ انسانها، زیرا که همۀ انسانها بدان محتاج هستند.
منشأ تمامی فجایع و بدبختیها برمی گردد به دعوای میان انسانها بر سر کسب رفاه و سعادت و تندرستی از طریق تقلایی شخصی برای خویش و در تقابل با منافع و تمایلات دیگران. در نتیجه بایستی همیاری نوع دوستانه با هدف سعادت همگانی، جایگزین تلاش فردی برای سعادت شخصی گردد. نسخ مالکیت خصوصی شرط هماهنگ کردن منافع و تمایلات شخصی با منافع وتمایلات عمومی می باشد.
سلب مالکیت از سرمایه داران در مرکزیت انقلاب اجتماعی می باشد. هر گاه به صورت اساسی در ترتیب مالکیت مداخله شود، پیامد آن در راستای غلبه بر اصول مالکیت خواهد بود. بنابراین جامعه ای که در آن از طرفی ابزار تولید تحت مالکیت اجتماعی قرار دارد ولی از طرف دیگر ساعات کار در هر دقیقه محاسبه می شود، بر دو اصل کاملا متناقض بنا شده است. مالکیت اجتماعی بر ابزار کار به ناچار به برخورداری همگانی از فراورده های کار مشترک می انجامد.

تسخیر نان
طرح انقلابی کروپوتکین
کروپوتکین در کتابش "تسخیر نان" طرحی دقیق و مفصل ارائه می دهد که چگونه در یک انقلاب موفق و پس از آن ، بنای یک اقتصاد نوین کمونیستی امکان پذیر خواهد بود. به دلیل قیام انقلابی تولیدات و تجارت فرو می پاشد. جامعه ناچار خواهد بود مجموع تولیدات را در دست گیرد و متناسب با احتیاجات عموم خلق از نو سازماندهی کند. این در چند روز قابل اجرا نیست. انقلاب تنها در صورتی می تواند موفقیت آمیز باشد، که نان برای تودۀ مردم قیام کرده تضمین باشد. تنها راه حل موجود در چنین وضعیتی به تحت مالکیت عمومی در آوردن تمامی آذوقه و مواد غذایی می باشد." مردم شهرهای به پا خواسته به جای غارت کردن نانوایی ها، تا که پس از چند روز دوباره گرسنگی بکشند، انبارهای غله، سلاخ خانه ها، مخازن خواربار و خلاصه تمامی مایحتاج غذایی را به تصرف خواهند آورد." بر چه مبنایی تمتع همگانی از نظر تغذیه سازمان داده می شود؟ از آنچه که فراوان است، هر کسی به هر مقداری که می خواهد مصرف می کند و آنچه که میزان محدودی از آن موجود است عادلانه تقسیم می گردد. مردم این را "به روشنی برای محقق کردن عدالت و برابری درک می کنند."
"ولی پس از یک ماه همه مواد غذایی رو به اتمام می گذارند" کروپوتکین انتقاد وارد شده از طرف یک منتقد را، خود مطرح می کند و پاسخ می گوید: چه بهتر . این نشان می دهد که پرولتر برای اولین بار در زندگی یک شکم سیر غذا خورده است. در چنین احوالی محتملاً اقتدارگرایان دست به ایجاد حکومتی مجهز به دستگاههای اعمال قهر جمعی می زنند. اینان هر چه را که در مزارع برداشت شده است را به صورت آماری ثبت و تنظیم می کنند تا که یک مقدار مشخص از یک جنس غذایی مشخص در منطقه ای مشخص حمل و نقل شده و به اداره ای مشخص واگذار شود. نتیجه آن جنگ عمومی روستاها علیه شهر است. نه، شهر باید بی درنگ شروع به تولید اجناسی کند که کشاورزان فاقد آنها هستند. شهرها مأمورینشان را با ابلاغیه ای به روستاها می فرستند و به روستائیان می گویند:" برایمان محصولاتتان را بیاورید و در عوض از مغازه هایمان هر کالایی را که خوشتان می آید بردارید. " اگر بجای دادن یک تکه کاغذ بی ارزش به کشاورزها، کالای مصرفی ضروری موجود به آنها عرضه شود، مواد غذایی به سوی شهرها جاری می شود. با شیوه ای مشابه مسکن و پوشاک نیز تقسیم خواهند شد.
کروپوتکین تخمین می زند که اگر هر کسی مابین سنین بیست و پنجاه سال ( سوای زنانی که به پرورش کودکان مشغولند(!)) هر روزه پنج ساعت یک کار ضروری را که خود آزادانه انتخابش کرده است، انجام دهد، جامعه می تواند برای همگی اعضایش رفاه را (یعنی خوراک، پوشاک، مسکن، مراقبتهای بهداشتی و حمل ونقل) تضمین کند. به جز آن پنج یا شش ساعت باقی می ماند که هر کس می تواند متناسب با دلبستگی و استعدادش از آن استفاده کند، تا که نیازمندیهای تجملی(لوکس) را ارضا کند، یا پی هنر و علم را بگیرد.
بار دیگر این مسئله از جانب منتقد مطرح می شود که:"اما اگر فرد موجودیتش تضمین شده باشد و برایش هیچ ضرورتی وجود ندارد که از روی اجبار برای پول کار بکند، در آن صورت هیچ کس کار نخواهد کرد. کسی که اجباری در انجام کارش ندارد، آن را بر دوش دیگری خواهد انداخت." این همان بهانه ای است که در ضدیت با آزاد سازی برده ها در ایالات متحده از سوی مالکین برده گفته می شد:" شلاق نباشه، کاکا سیا کار نمی کنه ". اگر امروزه انسانها سعی می کنند از زیر کارهایی که انجام آنها برای حیاتشان ضرورت دارد شانه خالی کنند، به دلیل شرایطی است که تحت آن کار انجام می گیرد. کارگر تمام عمرش را سر یک شغل در کارگاههای غیر بهداشتی و بدون داشتن ایمینی زنجیر شده است، با ده یا دوازده ساعت کار در روز؛ و این همه برای فراهم آوردن تغذیه، پوشاک، لذت و تفریح و آموزش یک طبقه دیگر. مضاف بر آن از طرف دیگران بر او انگ حقارت بخاطر کارگر دستی (یا صنعتگر) بودنش زده می شود.
انقلاب اجتماعی به تقسیم کار دستی و فکری پایان خواهد داد، انتخاب آزاد و تعویض نوع فعالیت را ممکن می کند و اجازه می دهد فراورده های کار به صورت برابر برای همه مهیا باشد.ما بعداً معلوم خواهیم کرد که به سختی شخصی را می توان یافت که از کار و بالاتر از آن از کار آزادانه انزجار داشته باشد. لزومی نداریم که زرادخانه ای را علیه تنبلی تدارک ببینیم. اگر واقعاً فردی به هیچ گروه کاری ای ملحق نشود، آنگاه او مانند یک معلول زندگی خواهد کرد. جامعه به اندازه کافی غنی می باشد که مایحتاج او را تأمین کند.

کروپوتکین چه چیزی برای ما دارد؟
روی هم رفته پتر کروپوتکین برای من، به خصوص شگفت آور بود که تا این حد دیدگاه هایش در مورد انقلاب و تجدید سازمان جامعه، دقیق و جامع (با برنامه ای تمام عیار) می باشد. دست کم تصویری را به نمایش می گذارد که از یکپارچگی درونی برخوردار است. از سوی دیگر ما از روی این یا آن بخش از کتاب سنت چپ کله معلق می زنیم. ما مشکل بزرگی با بررسی وضعیت امروزین و رشد تاریخیمان و از آنجا توسعه پرسپکتیوهای رو به آینده داریم. اما همچنین فکر می کنم که تردید و احساسهای دوگانه حاصل از تجربه ملال آور سیاست چپ امروزه متناسب تر از اعتماد به نفس انقلابی کروپوتکین هستند.
در پایان می خواهم به دو مشکل پایه ای که من در طرح کروپوتکین می بینم، اشاره کنم. یکی از مشکلات مروبوط به مسئله اطلاع رسانی می شود. هر اقتصادی باید این قابلیت را داشته باشد که تولید را با مصرف متناسب کند. به هر حال واجب است که تولید کنندگان و مصرف کنندگان اطلاع داشته باشند که چه کالایی کمیاب است و چه کالایی رو به اتمام. تنها پس از این است که کار و نیازمندیها با هم هماهنگ خواهند شد یا به عبارت دیگر مصرف کنندگان می توانند مصارف خود را با تولیدات منطبق کنند. این می تواند برای نمونه در ساده ترین شکل خود به این نحو باشد (یک ایده از طرف من): برای اینکه بتوان از عدم توازن در تقاضای کالاها جلوگیری شود، هر جنس تولید شده در یک حجم مشخص از تولید، منتهی می شود به یک انبار کالا. وقتی کالای موجود از میزان مقرر شده کمتر شد، آن وقت تمامی کالاهای رو به اتمام (مثلاً با نقطه قرمز رنگ) علامتگذاری می شوند. برای مصرف کنندگان این به معنای خودداری داوطلبانه از مصرف کالای مذکور می باشد. همچنین کالای علامت گذاری شده مصرف کنندگان را مطلع می کند که به چه منظور بایستی از ظرفیتهای تولیدی رو به اتمام استفاده کنند.
مشکل دیگر به انگیزه برمی گردد: آیا این واقعاً قابل تصور است که انسانها برای مصرف کننده ای که قاعدتاً برایشان ناشناس است کارهای ناخوشایند را نیز انجام دهند ـــ بدون اینکه محرک مادی یا فشاری در کار باشد؟ و اینکه آنها از سوی دیگر به عنوان مصرف کننده بدون کنترل بیرونی حاضر باشند در مقابل عرضه آزاد کالا خود را محدود کنند، به بیان دیگر در مواردی که ایجاب می کند، قناعت داشته باشند؟ یا برای اینکه نظام علامت گذاری کالاها (که پیشتر ذکر شد) را عملی کنند : آیا اطلاعاتی که به واسطه "علائم روی کالاها" می باشند واقعاً متناسب با دادوستدها منتقل می شوند؟ آیا اگر ذغال سنگ به عنوان کالای کمیاب شناخته شود، هر کسی نخواهد پرسید، حالا چرا من باید از سرما بلرزم و یا حالا چرا من باید توی معدن کار بکنم ؟
من معتقدم که حل کشمکشها و اختلافات مربوط به چنین مسائلی را بدون ساختارهای از پیش مقرر شده فقط برای آن زمان بگذاریم، وقتی که انسانها با احاطه نظر گسترده تری و ارزیابی از ارقام دقیق تری به صورت مشترک با روحیه ای مشخصاً اشتراکی زندگی می کنند. ایده من نمی تواند از قواعد اقتصادی و سیاسی "که کم یا زیاد با اندازه ای از جبر همراهند" برای تقسیم کار و کالاها در سطحی گسترده تر و نامعلوم تر از روابط ، صرف نظر کند. کروپوتکین نیز چنین قواعدی را ارائه می دهد، مثلاً وقتی که توقع دارد هر کدام از اعضای جامعه پنج ساعت کار ضروری را متقبل شوند. اما اینکه چگونه کارهای ناخوشایند و نامطبوع شناخته و تقسیم می شوند، معلوم نیست. در پیشنهاد تقسیم کالاهای کمیاب که به واسطه "درکی روشن برای متحقق کردن عدالت و برابری" باید عملی گردد، کروپوتکین عمداً مسئله بیروکراسی در توضیع را نادیده می گیرد.
از این رو من در شیوه اقتصاد کمونیستی کروپوتکین آلترناتیو نتیجه بخش و قابل اجرایی در تقابل با سرمایه داری نمی بینم. نتیجه بخش و مطلوب بودن کمونیسم آن است که انسانها آزادانه همزیستی در اجتماعات کوچک یا بزرگ را انتخاب می کنند. در این جوامع بایستی مصرف و کار به مراتب آزادانه و غیر فرمال تنظیم شود و جریان کالاها از بیرون و به بیرون و به همراه دیگر اجتماعات انجام می گیرد.
مهم انگیزه می باشد در انسانهایی مانند کروپوتکین که آنارشیسم کمونیستی را تشریح کرده و توسعه داده اند، اندیشه یک اقتصاد بر پایه تعاون و همبستگی در مقابل ("هر کس بجای خود نفر بعدی است").(wild west capitalism) سرمایه داری وسترن
یک آلترناتیو برای سرمایه داری باید از چنین تفکری نقش ببندد.
توضیح مترجم: من این مقاله را بیشتر بخاطر معرفی جامع و نسبتاً کوتاهی که از نظرات کروپوتکین به دست می دهد انتخاب کردم. این شروعی است برای مواجه شدن با سوء تفاهماتی که در چپ ایران در مورد آنارشیسم وجود دارد، و به این منظور تصمیم دارم که متونی را از آنارشیسم کلاسیک و بخصوص آنارشیسم معاصر ترجمه کنم. فکر می کنم در ابتدا بجای افتادن در یک منازعه بی فایده، ترجمه آثار تئوریک در معرفی مبانی و تاریخ جنبشهای آنارشیستی (آنچه که فعلاً در توان من می باشد) ثمر بخش تر باشد ، زیرا بحث یا مناظره هنگامی نتیجه بخش خواهد بود که طرفین آن حداقل اطلاعی از زمینه مسئله مورد مناقشه داشته باشند. متأسفانه در چپ ایران کلمه آنارشیسم به خاطر سنت قدرتگرایانه آن هیچ وقت در معنی واقعی آن بکار برده نشده و گاهی حتی به عنوان فحش سیاسی و برچسب زنی بر دیگرانی که اساساً با تفکر و جنبش آنارشیستی هیچ مناسبتی نداشته اند، استفاده شده است.
(ریشه انقلاب) شماره91 Graswurzel revolution این مقاله از مجله آلمانی زبان
می باشد. تیتر آلمانی مقاله:
Alle Dinge für alle Menschen