۱۳۸۹ مهر ۱۶, جمعه
زندگی اتفاقی : خوانشی آنارشیستی
نویسنده : مهدی سقایی
«بسیاری بر این باور هستند که خورشیدهایی به جز خورشیدی که بر ما می تابد ، وجود دارند که در دل تاریک ترین زمان های زندگی ما ، طلوع کرده و روشنایی را مهمان ما می کنند. این باور برآیند همان زندگی اتفاقی است. منتظر بودن برای آمدن خورشیدهای در دل سیاه ترین درون زندگی هر انسان، او را وا می دارد که دلخوش باشد و امیدوار. افسوس که انسان چندان نیز نمی تواند به امید دل ببندد زیرا احتمال بسیار است که از گرسنگی تلف شود»
همه چیز در جامعه ای که قدرت بر تمامی ارکان آن چه به صورت برهنه و چه به صورت نامرئی اعمال می شود، وابسته به ماهیت و مفهوم « اتفاق» است. به گونه ای که « اتفاق» را می توان ذاتی جوامع قدرت زده محسوب نمود. در واقع الگو تولید فضا در جامعه بر ساخته قدرت بر محور اتفاق شکل می گیرد و برکنش های درون متنی ناشی از اتفاق ، شیوه زیستن خاص را رقم می زند. قدرت جریان یافته در بطئن جامعه با برساختن شرایط اجتماعی مدنظر خود، الگو زندگی اتفاقی را ترویج می کند. از این طریق قدرت هر گونه آزادی عمل را در انتخاب محدود می کند و اتفاق و ترس از آن را در جامعه تسری می دهد. ترس از اتفاق، انتخاب شیوه زیستن متفاوت از آنچه را که قدرت می پسندد، به رویا بدل می سازد و حوزه عمومی را به حداقل کاهش می دهد.
در الگو زندگی اتفاقی ، مرزها بسیار محدود و بی شمارند. الگوهای رفتاری جامعه چندگانه و گاهی چنان پیچیده است که گاهی درک سخت است. زندگی اتفاقی انسان را بدل به بازیگری می سازد که نقش خود را در حیطه های مختلف جامعه به شیوه های خاص ایفا می کند. در الگو زندگی اتفاقی است که « گتوهای شخصی» شکل می گیرند و تبادل میان حاشیه و متن با شتابی غیر قابل تصور انجام می گیرد به گونه ای که متن و حاشیه درهم می آمیزند و گاهی تشخیص آن غیر ممکن است.
ذکر این نکته در اینجا ضروری است که در این بحث اتفاق در تقابل با برنامه نیست بلکه در تعامل با هم قرار دارند. قدرت برنامه می ریزد برای اتفاق و اتفاق شکل می گیرد تا فکری برای برنامه شود. زندگی اتفاقی متضاد با زندگی با برنامه نیست بلکه باور برآن است که برنامه ریزی اتفاق در زندگی ، توجیه هدایت به صراط مستقیم است. برنامه در کنار و در دست قدرت است برای تسری اتفاق بر جامعه در راستای تحکیم هر چه بیشتر قدرت. زندگی اتفاقی تبلور جبر اجتماعی زیستن در جوامع قدرت زده است که در تضاد با زندگی انتخابی قرار دارد. در واقع تقابل اصلی مورد بحت تقابل میان اتفاق/ انتخاب است.
بزرگترین قربانی زندگی اتفاقی، انتخاب است. تقابل دودویی میان اتفاق/ انتخاب شکل می گیرد و بر سیطره اتفاق بر انتخاب منتهی می شود. در واقع تنها اتفاق زندگی اتفاقی ، انتخاب یک از یک است و حتی انتخاب یک از یک ونیم فرض محال است. این انتخاب یک از یک نه تنها در شرایط جامعوی بلکه در شرایط فردی نیز اعمال می شود به گونه ای که انتخاب غیر از یک از یک در شرایط فردی ، اتفاق را شکل می دهد و محدودیت را افزون می کند به گونه ای که فرد آماج جریان قدرت قرار گرفته و فرایند « میکروسکوپی شدن» فرد آغاز می شود. در این وضعیت اتفاق افتاده است و سونامی قدرت در تمامی ابعاد زیستن فرد را به اضمحلال شخصیتی هدایت می کند. نمایز میان خانه و خیابان به صورت تصاعدی پررنگ می شود. کنکاش قدرت حوزه خصوصی را در برمی گیرد و چنان استمرار می یابد تا به قدرت تن دهد. در برخورد با فرد ، قدرت برهنه عمل نمی کند تا ویترین شود بلکه اتفاق را تسری می دهد و تسریع می کندتا فرد به بازیچه اتفاق هر روزه بدل گردد...
الگو زندگی اتفاقی، سرنمود زنده بودن اجباری در شرایط جامعوی تحمیل شده است که یائسگی تفکر پیش رو را پیشکش می آورد و در می بندد برروی تحول و امر می کند بر تحمل. ناگزیر از اتفاق ، محدودیت های افزایش یافته و مرزهای پرنگ شده و ایفای نقش جای خود واقعی را در اجتماع می گیرد. در این بزنگاه است که الگو زندگی اتفاقی نه دیگر با قدرت برهنه که با قدرت نامرئی پشتیبانی می شود. دیگر این قدرت برهنه نیست که قدرت رام کنندگی اش را تحت لوای آرمان سازی ایدوئولوژیک اعمال کند بلکه قدرت نامرئی جریان یافته در متن جامعه است آن هنگام که در بوق و کرنای شرایط اجتماعی، اتفاق هراسی و جامعه زدگی توده ای را ترویج و در بسیاری از مواقع تحمیل می کند تا بر شیوه زیستن لگام زند و احساس بودن را به اتفاقی که نباید شکل گیرد تقلیل دهد(مطیع و سربه زیر ، پسرخوبی است).
برچسبها:
الگو زندگی اتفاقی,
نئوآنارشیسم
۱۳۸۹ تیر ۲۲, سهشنبه
اندیشمندان آنارشیسم : گوستاو لنداور
گوستاو لنداور، آنارشیست آلمانی درسال 1870 درجنوب آلمان بدنیا آمد و در سال 1919 بعد از شکست جمهوری آنارشیستی استان یایرن، توسط افسران و سربازان راستگرا اعدام شد. او از خانواده ای مذهبی یهودی برخاسته بود و در دانشگاه در رشته های فلسفه، ادبیات، و تاریخ هنر درس خوانده بود. لنداور در سال 1896 بعنوان نماینده آنارشیستها در کنگره سوم بین الملل در سوئیس شرکت نمود و بارها به سبب فعالیت های مطبوعاتی چپگرایانه به زندان افتاد. در تبلیغ آنارشیسم، او خواهان تشکیل کمونها، شرکتهای تعاونی ، شوراها، انجمن های محلی، و خانه های فرهنگی بود. او غیر از پیرامون آنارشیسم، خالق آثاری در زمینه های ادبیات و فلسفه نیز است. در دوره کوتاه جمهوری شورایی استان بایرن، او وزیر فرهنک و روشنگری بود. گرچه آنارشیسم او شدیدا تحت نظرات باکونین، پرودن، و کروپتکین بود، او ولی از نظر فکری تحت تاثیر مطالعه آثار اشتیرنر، نیچه و عرفان مایستر اکهارت بود. آنارشیسم لنداور تمایلات قوی فرهنگی داشت. او میگفت که یک سوسیالیست واقعی باید همیشه مخالف دولت و سیاست اقتصادی سرمایه داری باشد. او آنارشیسم سوسیالیستی خود را قویا ضدمارکسیسم میدانست و میگفت که مارکس، پروفسوری است که فقط می خواهد حکمرانی کند، و اگر خاله زنکی ها فال قهوه میگیرند، مارکسیستها از طریق ماشین بخار می خواهند پیشگویی و غیبگویی نمایند. لنداور سوسیالیسم مارکسیستی را سوسیالیسم سرمایه دانست و مارکسیم را نوعی گمراهی در میان کمونیسم بحساب می آورد. وی مدعی بود که سوسیالیسم فقط در دشمنی مطلق با مارکسیسم قابل دسترسی است. در مرکز سوسیالیسم لنداور،"دهکده جهانی سوسیالیستی" قرار دارد که درآن تعاونیهای پیشه وران، کشاورزان، و کارگران صنعتی، تضمین شوند. او میگفت که در سده های میانه بجای دولت، جامعه ای از اجتماعات حاکم بود. او آنان را فرمهایی از سوسیالیسم میدانست. همچون سایر آنارشیستها، در نظر لنداور دولت دشمن مردم است. او دولت را خشونت و حاکمیت سازماندهی شده می دانست و در تحسین تداوم انقلابات می گفت که انقلاب باید بخشی از قانون اساسی و نظم اجتماعی انسانها باشد. لنداور شعار "تبلیغ از طریق عمل " را، ترور و بمب گذاری می دانست که به ضرر پیشرفت انقلاب است. او خواهان مبارزه صلح آمیز بود و میگفت که از طریق خشونت ما به سوسیالیسم نمی رسیم بلکه ایجاد خشونت در طرف مقابل مینمائیم و برای اینکه جامعه سرمایه داری را تغییر دهیم نباید نمایندگان آنرا ترور کرد بلکه باید آنان را قانع نمود که سوسیالیسم نظام بهتری است(!)، و چون انسان قابل تغییر است، هر انسانی قادر است که در ساختمان نظام سوسیالیستی شرکت کند. او خود را مخالف سوسیالیسم طبقاتی و مبارزه طبقاتی می دانست و میگفت که هدف نه پرولتاری نمودن جامعه و انقلاب بلکه باید پرولتاریازدایی ازآن باشد، و آنارشیستها خواهان نوعی زندگی هستند که انسان مجبور نباشد از نظر کیفی زیر شرایط کاپیتالیستی زندگی کند. امروزه اشاره میشود که درآلمان خلاف کشورهای جنوب و شرق اروپا، نظرات آنارشیستی باکونین و کروپتکین و روشهای آنارکوسندیکالیستی طبقاتی، طرفدارانی نیافت. لنداور خود تحت تاثیر فلسفه اجتماعی کروپتکین و آنارشیسم اخلاقی-مسیحی تولستوی بود. او به ترجمه ادبی آثار: بالزاک، اسکار وایلد، و کروپتکین پرداخت. از جمله آثار ادبی نخستین او: مبلغان مرگ، شکاکی و عرفان، ادامه نقدزبان، و نوول حاکمیت و حکمرانان انقلاب، بودند. لنداور از جمله منقدین مهم فلسفه آنارشیسم از جنبه های گوناگون نیز است. او مخصوصا مخالف بکارگیری خشونت در طول مبارزات اجتماعی بود و به انتقاد از ژست های شبه انقلابی بعضی از مبارزان آنارشیسم زمان خود پرداخت و میگفت که انقلاب اجتماعی رابطه ای باسیاست ندارد چون آن بدون انقلاب سیاسی نیز قادر به زندگی است. امروزه انتقاد او از مارکسیسم را تنگ نظرانه و خردگریزانه میدانند چون او مارکسیسم را "خرافات علمی" نامید. وی می نویسد که کمونیستهای اسپارتاکوسی و هواداران روبسپیر فرانسوی مبلغ مرکزیت گرایی هستند که فقط درخدمت بقدرت رسیدن هواداران شان می باشند. لنداور مبارزات حزبی و پارلمانی احزاب سوسیال دمکراسی را نیز بورژوایی نامید. از جمله آثار دیگر او: انقلاب، دعوت برای سوسیالیسم، انقلاب فرانسه بصورت نامه، جوابگویی، انسان آینده، شناخت و رهایی، گذشته نیز آینده است، و شاعر یعنی کافر طردشده، هستند. لنداور مهمترین مفسر آثار شکسپیر در زبان آلمانی بود. در بعضی منابع آنارشیستی، ادیبانی مانند کامو، آورول و تولستوی را از یاران جنبش آنارشیستی غرب بشمار می آورند. لنداور را امروزه یک سوسیالیست آنارشیست فرهنگی می نامند. برای اطلاع بیشتر پیرامون گوستاو لنداور به اینجا مراجعه کنید.
برچسبها:
آنارشیسم کلاسیک,
اندیشمندان آنارشیسم,
گوستاو لنداور
۱۳۸۹ خرداد ۲۵, سهشنبه
اندیشمندان آنارشیسم : رودلف روکر
آنارشیست معروف دیگر نیمه اول قرن بیست است که میان سالهای 1873-1958 زندگی نمود. او در آلمان در کنار رود راین در خانواده ای مرفه و چاپخانه دار بدنیا آمد و خود نیز شغل چاپ و تعمیر کتاب را آموخته بود. روکر تحت تاثیر باکونین، آنارشیست شد و از طریق نوشته های کروپتکین به سوسیالیسم کمونیستی روی آورد. تعقیب و تهدید و خطر دستگیری به دلیل فعالیتهای آنارشیستی باعث شدند که او به فرانسه فرار نماید. بعدها در لندن باشخصیت های آنارشیستی بین المللی مانند لنداور و کروپتکین آشنا گردید و در سال 1933 با بقدرت رسیدن نازیها در بخشی از اروپا، او به آمریکا مهاجرت کرد. آثار او حتی امروزه به زبانهای گوناگون ترجمه می شوند. شاهکار او "تصمیم مغرب زمین" است که در سال 1937 باعنوان "ناسیونالیسم و فرهنگ"به زبان انگلیسی منتشرگردید. این کتاب امروزه یک مرجع آنارشیستی بحساب می آید. روکر ماتریالیسم تاریخی مارکس را "قدرگرایی تاریخی-دیالکتیکی" نامید. او جبر پروسه تاریخی را خلاف مارکس، سوسیالیسم نمی دانست و به رد مفهوم "سوسیالیسم علمی" مارکس پرداخت و مدعی شد که سوسیالیسم بدون علم ممکن نیست ولی تئوری سوسیالیسم را نمی توان علم دانست. او همچون سایر آنارشیستها می گفت که سوسیالیسم دولتی مانند سوسیالیسم شوروی و کشورهای اقمار، سوسیالیسم پادگانی و کاپیتالیسم دولتی هستند، و می گفت که مارکسیستها نخستین بار مفهوم دولت مطلق را به فاشیستها آموختند چون آنان می خواستند حتی انسان را دولتی نمایند. روکر مهمترین دشمن سوسیالیسم را غیر از دیکتاتوری، کاپیتالیسم دولتی مانند نظام شوروی سابق می دانست و می گفت که دیکتاتوری با پرچم ماکسیسم نیز قابل سرزنش است و باید مورد مبارزه کمونیستها قرارگیرد. روکر در جوانی بعنوان پیشه ور به نقاط مختلف اروپا سفرکرده بود و از این طریق با محافل آنارشیستی غیرآلمانی آشناشد. او سالها در پاریس و لندن بصورت پناهنده سیاسی زندگی نمود و گرچه خود یهودی نبود ولی برای محافل آنارکوسندیکالیستی کارگری یهودی مقاله نوشت و آنان را در مبارزه مطبوعاتی برای اهداف آنارشیستی، یاری نمود. روکر بعد از پایان جنگ جهانی اول، در سال 1919 به آلمان بازگشت و در انترناسیونال آنارکوسندیکالیستی، فعال شد. بانشرکتاب "ورشکستگی کمونیسم دولتی روس"در سال 1921 مدعی شد که در شوروی نه دیکتاتوری یک حزب بلکه دیکتاتوری مشتی مرد بلشویک که حتی مطیع حزب خود نیستند، حاکم است، به این سبب انحصار قدرت در دست چندنفر، کم خطرتر از انحصار مالکیت در نظام سرمایه داری نیست. روکر بیوگرافی هایی نوشت که سهم مهمی در تاریخ جنبش آنارشیستی دارند؛ از آنجمله: "زندگی یک شورشی" پیرامون زندگی مبارزی بنام "موست". روکر در سال 1958 در امریکا در تبعید و دور از وطن درگذشت. او در امریکا با شعار "تبلیغ و ترویج از طریق ترور و بمب " خواهان مبارزه مسلحانه و خشونت آمیز شده بود. از جمله آثار او: خاطرات یک آنارشیست آلمانی، مجموعه مقالات، و ناسیونالیسم و فرهنگ، هستند.
برچسبها:
آنارشیسم کلاسیک,
اندیشمندان آنارشیسم,
رودلف روکر
اندیشمندان آنارشیسم : اریکومالاتستا
اریکو مالاتستا در ۱۴ دسامبر ۱۸۵۳ در یکی از شهرهای جنوبی ایتالیا به دنیا آمد. او به عنوان یک آنارشیست و پایه گذار آنارشیسم ایتالیایی، بین سالهای 1853-1932 زندگی نمود. وی پدر و مادری مرفه داشت. با این وجود بیشتر عمر خود را در تبعید گذراند و در مجموع بیش از ۱۰ سال زندگی خود را در زندان سپری کرد. اولین باری که به زندان افتاد فقط ۱۴ سال سن داشت که علت آن نامه نگاری به پادشاه ویکتور امانوئل دوم بود که از شرایط بی عدالتی محلی گله و شکایت داشت.
او بیشتر عمر خود را صرف افکار انقلابی کرد و این افکار را در روزنامهها و مجلات در تبعید نشر و گسترش میداد و به گونه ای پایه گذار آنارشیسم در ایتالیا محسوب می گردد.انارشیسم ایتالیا غالبا متکی به نظرات باکونین بود. مالاتستا مخالف سرسخت مبارزات پارلمانی برای بقدرت رسیدن بود. او بعد از ترک ایتالیا در سال 1878 یک زندگی سرگردان اودیسه ای داشت که خاص بعضی از انقلابیون سازش ناپذیر است. وی بعد از ترک آلمان و مصر به سوئیس رفت و در آنجا با کروپتکین آشناشد. او از سال 1900 در انگلیس زیست و از طریق شغل برقکاری امرار معاش نمود. وی بعداز سوء قصد یک آشپز آنارشیست به پادشاه ایتالیا یعنی اومبرتو اول درسال 1878، به سبب تعقیب آنارشیستها، ایتالیا را ترک نموده بود. چون او دهها سال قوی ترین موتور جنبش آنارشیستی بین المللی بود، دائم در کشورهای مختلف تحت تعقیب، اخراج، زندان و زیر نظر بود. مالاتستا بجای ترورف ردی، خواهان مبارزه جمعی بود. او گرچه جنبش سندیکایی را رد نمی کرد ولی در مقابل آن شکاک و انتقادی بود. وی می نویسد که آنارشیستها نباید تنها متکی به طبقه کارگر باشند چون بجای رهایی یک طبقه باید برای آزادی بشریت از سه زنجیز: اخلاق، سیاست، و اقتصاد سرمایه داری کوشید. مالاتستا درسال 1930 به ایتالیا بازگشت ودرسال 1932 در آنجا درگذشت. او حتی تاسن 80 سالگی به شغل برقکاری مشغول بود. ورنون ریچارد درباره او گفته بود که : مالاتستا فعالترین و واقعگراترین آنارشیست میان آنارشیستهای اروپا بود. از جمله آثار او: به سوی آنارشیسم می باشد که توسط نسیم روشنایی به فارسی ترجمه شده و در فضای مجازی موجود است. برای اطلاع از دیگر آثار و تاریخ نگاری زندگی او به اینجا مراجعه کنید.
برچسبها:
آنارشیسم کلاسیک,
اریکو مالاتستا,
اندیشمندان آنارشیسم
۱۳۸۹ خرداد ۱۰, دوشنبه
سه قرن مبارزه اجتماعی آنارشیست ها در آمریکا
نويسنده: روسيا روشن
ادبیات آنارشیستی و رمانتیک نویسندگانی مانند امرسن، ویتمن و مقاله داوید تورئو باعنوان "وظیفه سرپیچی از اوامر دولت" روی این جنبش تاثیر داشتند. ازجمله دلایلی که آنارشیستهای فردگرا برای تفاهم با رنج کارگران صنعتی نداشتند، بی رابطه گی آنان باشهرها و کارخانه ها بود. دولت، آنارشیستهای مهاجر جمعگرا را متهم به واردکردن و استفاده از خشونت درجنبش آنارشیستی آمریکا نمود، و درحالیکه آنارشیستهای فردگرا مشغول کمونهای منفرد خود در دامن طبیعت بودند، آنارشیستهای جمعگرا در مبارزه طبقاتی در شهرها شرکت نمودند.
ازکمون گاوچرانی تامحفل اینترنتی-، ازتروررئیس جمهورتا به آتش کشیدن زباله دانیها
درسال 1660 نخستین بار یک زن آنارشیست بنام "ماری دایر" بجرم سرپیچی در مقابل قانون در ایالت ماساچوست آمریکا اعدام شد. بعد از استقلال آمریکا در سال 1850 هواداران جنبش آنارشیستی فعالیتی جدی را آغاز نمودند و حدود 100 کمون اتوپیستی تشکیل دادند. بخشی ازآن کمونها زیر عقاید مسیحی بودند که در جستجوی عدالت فعالیت میکردند. درحالیکه مهاجران اروپا آنارشیسم جمعگرا را به آمریکا بردند، آنارشیسم فردگرای آمریکایی را ناشی از شرایط بومی و طبیعی آمریکا میدانند. هدف این دوشاخه آنارشیسم تبلیغ آزادی فردی و اجتماعی بود. امروزه اشاره میشود که آنارشیسم نخستین: انگلیسی و آمریکایی قوی تر از آنارشیسم: آلمانی، فرانسوی و روسی بوده است. توماس جفرسون یکی از متفکران جنبش استقلال طلبانه آمریکا مینویسد: "بهترین حاکمیت، رژیمی است که کمتر حکومت کند". بعدها زیر تاثیر فوریه و آون، کمونهای سوسیالیستی تخیلی تشکیل گردیدند. قرنهاست که آنارشیسم فردگرا یک جنبش خاص جامعه آمریکا مانده است. جنبش آنارشیستی در آمریکاشامل مقاطع مختلف تاریخی بوده است .
ادبیات آنارشیستی و رمانتیک نویسندگانی مانند امرسن، ویتمن و مقاله داوید تورئو باعنوان "وظیفه سرپیچی از اوامر دولت" روی این جنبش تاثیر داشتند. ازجمله دلایلی که آنارشیستهای فردگرا برای تفاهم با رنج کارگران صنعتی نداشتند، بی رابطه گی آنان باشهرها و کارخانه ها بود. دولت، آنارشیستهای مهاجر جمعگرا را متهم به واردکردن و استفاده از خشونت درجنبش آنارشیستی آمریکا نمود، و درحالیکه آنارشیستهای فردگرا مشغول کمونهای منفرد خود در دامن طبیعت بودند، آنارشیستهای جمعگرا در مبارزه طبقاتی در شهرها شرکت نمودند. مبارزی بنام "توکر" گرچه کتاب باکونین باعنوان " خدا و دولت " را در سال 1883 به انگلیسی ترجمه نمود، او ولی باکمک نظرات آنارشیسم فردگرا به مبارزه علیه عقاید آنارشیستی جمعگرا پرداخت. در تاریخ 11 نوامر سال 1887 دولت دست به اعدام 5 رهبر جنبش آنارشیستی آمریکا بنامهای : لینگ، اسپیس، فیشر، انگل، و پارسون زد. اسپیس درپای چوبه دار گفته بود: " زمانی خواهد رسید که سکوت ما قوی تر از صداهایی خواهد شد که امروز آنرا وادار به سکوت میکنید " . انترناسیونال دوم به پای قدردانی از این اعدام شدگان، در کنگره دوم خود در سال 1889 در پاریس، اول ماه مه را بیاد آن قربانیان، روز بین الملل کار نام نهاد. تقصیر و یا بی گناهی دو اعدامی دیگر جنبش آنارشیستی بنامهای" ساکوس و وانستیس" بعدها موضوع اشعار، رمانها و فیلمهایی در آمریکا گردید.
زن وشوهری بنامهای" اما گلدمن و برکمن" بیش از 30 سال در آمریکا نیروی محرک جنبش آنارشیستی بودند. خانم گلدمن پیرامون دیدار کروپتکین از آمریکا مینویسد که او شوق عظیمی میان هواداران را موجب گردید. بعد از ترور رئیس جمهور آمریکا و قتل پادشاه ایتالیا بدست آنارشیستها درسالهای 1900 و 1901 فشار بی سابقه ای به آنارشیستها وارد شد. درسال 1916 حدود 249 تن از آنان از جمله گلدمن و برکمن را از آمریکا اخراج و به اروپا فرستادند. سال 1919 را پایان تاثیر یک مرحله 50 ساله جنبش آنارشیستی روی جنبش کارگری میدانند. به نقل از منتقدی، "آنان سالها فقط خطاب بخود حرف میزدند". در سال 1927 گروه دیگری از فعالین جنبش آنارشیستی در آمریکا اعدام گردیدند.
دردهه 50 قرن گذشته جنبش "بیت" نیزتحت تاثیر افکار آنارشیستی قرار گرفت و در دهه 60 در رابطه با جنبش دانشجویی و جنبش ضدجنگ ویتنام، آنارشیستها دوباره در آمریکا فعال گردیدند. غالب سازمانهای آنارشیستی آنزمان آمریکا، زیر تاثیر نظرات مارکس و مائو نیز بودند. رسانه های آمریکایی به همه معترضین عنوان "آنارشیستت" را میدادند. در فاصله سالهای 1930-1970 غیر از جنبش آنارشیستی فمینیستی، جنبش آنارشیستی سیاهان نیز فعال گردید. نیویورک تایمز آنزمان نوشت: "آنارشیسم، ایده ای است که از خودکشی خودداری میکند". در آندوره، آنارشیسم، صدایی که همیشه یک اقلیت معترض در درون جنبش چپ بود، میرفت که توده ای گردد. عناصر "پست" چپ که خاص جنبش چپ آمریکا بود، حرکتی جدید به آنارشیسم آمریکایی داد. نویسنده معروف ؛ نوام چومسکی، نیز خود را نویسنده ای سیاسی در سنت "آنارکو سیندیکالیسم" می بیند؛ جنبشی که بعدها غیر از شکاندن شیشه بانکها و ادارات دولتی، به آتش زدن سطلهای زباله دانی پرداخت. بخش مهمی از جنبش معترض آنارشیستی فعلی خود را صلح طلب دانسته و از بکارگرفتن خشونت خودداری می نماید.
درسال 1991 جنبش آنارشیستی را ضدجنگ آمریکا علیه عراق نامیدند. اعضا و هواداران این جنبش به آتش زدن بعضی ساختمانهای نظامی آمریکا پرداختند و دست به تظاهرات انبوه زدند. دهها سال است که یک قانون نامرئی به مطبوعات توصیه میکند که در رابطه با اعتراضات اجتماعی از بکار بردن واژه های " آنارشیسم و آنارشیست" خودداری کنند. گروه دیگری از مطبوعات آنارشیستها را متهم میکنند که می خواهند به عهد حجر و کمونهای اولیه باز گردند. مجله "پلی بوی" در نوامرسال 2000 یک مرامنامه آنارشیستی را منتشر نمود و سالهاست که رسانه هایی مانند : سی ان ان، بی بی سی، وال استریت، و لوس آنجلس تایم، در باره فعالیتهای آنارشیستی گزارش میدهند، از آنجمله که" اکنون طرفداران زندگی ابتدایی ، جنبش ضد گلوبال به راه انداخته اند."
آنارشیستها مدعی هستند که با بازگشت مارکسیسم به دانشگاهها و تئوری گرایی صوری، آنارشیسم مهم ترین جنبش انقلابی آگاهانه کنونی شده است. بعد از سقوط سوسیالیسم استالینیستی، آنارشیسم تبدیل به یک ایده ئولوگی شده که نه تنها فهم جهان را دارد بلکه آنرا تغییر نیز می خواهد بدهد؛ یک ایدئولوژی بی خطر ولی شجاع و عملگرا که علیه جنگ، نژادپرستی، آلودگی محیط زیست و غیره فعالیت می نماید. آنان آنارشیسم را فلسفه ای سیاسی میدانند که قصد مبارزه اجتماعی دارند و در کارنوال های مقاومت شعار میدهند که : " قرن آنارشیستها اکنون آغازشده، کاری بکن یا بمیر!". پانک های جوان خیابانی نیز خود را آنارشیست میدانند. آنان میگویند :" انقلابی بودن بدون آنارشیست بودن، غیرممکن است"، چون ما در نقطه عطف تاریخ قرار گرفته ایم، برای نخستین بار در تاریخ، آنارشیستها تنها جریان انقلابی شده اند.
از جنبش آنارشیستی آمریکا انتقاد میشود که کوششی برای انترناسیونال شدن نمی نماید، گرچه نشر آثار آنارشیستی در آمریکا 2برابر و فروش آنان 3 برابر شده و لقب چپ و منفی "آنارشیست" اکنون تبدیل به هویتی سیاسی گردیده است و در بخش اینترنتی روزانه حدود 10000 نفر فقط در یکی از صدها سایت آنارشیستی در بحث های اجتماعی شرکت می نمایند. انتقاد دیگر از جنبش آنارشیستی آمریکا، مردانه و سفید بودن غالب هوادارانش است که به : آنارشیستهای هیپی، آنارکوسندیکالیستها، آنارشیسم شرایطی، آنارشیسم فولکلوریک و غیره تقسیم میشوند. نوام خامسکی در کنار " ژان زازان " از جمله چهره های دانشگاهی آنارشیستی هستند که خارج از صحنه مبارزات خیابانی فعالیت می نمایند.
مجله نیوزویک آنارشیسم نو را از دهه 60 قرن گذشته معرفی میکند. جنبش ضدگلوبال باتیراژ مطبوعاتی 100000 رقمی، خود را "جنبش جنبش ها " میداند. آنان با کوشش برای کشف یک سیستم تجزیه و تحلیل آنارشیستی درجهان، خواهان" مبارزه علیه کاپیتالیسم تا مرگ آن " هستند، گرچه هویت غالب آنان پشت نام مستعار در پرده میماند. آنان مینویسند که" آنارشیسم پدیده ای است اجتماعی و نه یک جنبش" در مطبوعات، غیر از "آنارشیسم در دوره دایناسورها"، از "آنتروپولوگی آنارشیستی" سخن میرود. هیپی های جدید نیز خانواده های ثروتمند خود را ترک کرده و برای تفریحات خیابانی، خود را انقلابی می شمارند.
آنارشیستها و آنارکوسندیکالیستها با ادعای اعلان مرگ احزاب مارکسیستی و سوسیال دمکرات شدن آنان، ادعای انقلابی بودن می نمایند. آنان چپ مارکسیستی را سوسیال دمکراسی غیرانقلابی بشمار می آورند. گرچه جنبش آنارشیستی درطی 30 سال گذشته جهانی شده ولی هیچگاه میان روشنفکران و انقلابیون، نظریه پردازان و عملگرایان اینهمه اختلاف وجود نداشته است. آنارشیستها واژه و مفهوم " جنبش ضدگلوبال" را نیز ساخته رسانه های آمریکایی میدانند تا از بکارگیری واژه های جنبش آنارشیستی خودداری کنند. آنان خواهان جنبشی برای عدالتی گلوبال(جهانی) و جنبشی ضدگلوبال شدن کنسرنها هستند. در نظریه های "نئولیبرال" طرفدار گلوبال شدن، بجای آزادی انسان و ایده ها، خواهان آزادی حرکت سرمایه و کالاها هستند. آنان در حالیکه مقاومت را خشونت و تروریسم می نامند، بودجه دفاع از مرزهای آمریکا را سه برابر نموده اند تا پناهندگان اقتصادی و اجتماعی کشورهای فقیر وارد آمریکا نشوند. آنارشیستها، نئولیبرالیسم را یک بنیادگرایی بازار آزاد مینامند، و در رابطه با ورود غیرقانونی پناهدگان به اروپا و آمریکا مینویسند که :" هیچ انسانی غیرقانونی نیست ". ازطرف دیگر چون جنبش آنارشیستی غالبا غیرمسلحانه شده، حکومتهای غرب و آمریکا با مشکل نوع برخورد با آن روبرو شده اند، چون آنان مثل سابق نمی توانند با سلاح آنان را سرکوب نمایند. در دهه های 70 و 80 قرن گذشته بعضی از جوانان بی سرپناه آنارشیستی دست به اشغال خانه ها و آپارتمانهای خالی و بی صاحب زدند. مشکل مهم جنبش آنارشیستی اکنون فرقه گرایی و نبودن هماهنگی و مرکزیت بین آنان است .
برچسبها:
آنارشیسم کلاسیک,
تاریخچه آنارشیسم,
نئوآنارشیسم
۱۳۸۹ خرداد ۴, سهشنبه
آنارشيسم و نهضت ضد جهاني سازي
نويسنده: باربارا اپستين
شمار كثيري از مبارزان تندرو و جوان امروزه، بالاخص آنان كه در كانون نهضتهاي ضد اشتراكي و ضد جهاني سازي قرار دارند خود را آنارشيست مي نامند اما بهتر است ديدگاه فلسفي، عقلاني حاكم بر اين محافل را نوعي حس آشوبگرا توصيف كنيم تا آنكه آن را آشوب گرايي في نفسه بدانيم. بر خلاف تند روان ماركسيستي دهة 60، كه نوشته هاي لنين و مائو را مي بلعيدند، غور و تعمق در آثار بايكونين از سوي مبارزان آنارشيست امروز غير محتمل مي نمايد. براي مبارزان تند رو و جوان معاصر، آنارشيسم به معناي ساختاري نظام يافته و نا متمركز است كه بر اساس گروههاي وابسته كه براي منظور خاص با يكديگر همكاري مي كنند و تصميم گيري بر مبناي اتفاق آرا شكل مي گيرد.
علاوه بر اين آنارشيسم مفاهيم ديگري چون مساوات طلبي، مخالفت با مقامات، سوء ظن نسبت به قدرت به ويژه قدرت حكومتي و اعتقاد به زندگي بر اساس انديشه هاي فردي را نيز در بر مي گيرد. مبارزان جوان و تند رويي كه خود را آنارشيست تلقي مي كنند، احتمالاً نه تنها مخالف با مؤسسات صنفي هستند كه با سرمايه داري نيز در تضادند، بلکه بسياري از آنان خيال جامعه اي را در سر مي پرورانند كه بر اساس اجتماعاتي كوچك و برابر تشكيل مي شود، با اين وجود براي جمعي ديگر مساله جامعه ي فردا هنوز به صورت مساله اي حل نشده باقي است. براي اين افراد آنارشيسم عمدتاً به عنوان ساختاري تشكيلاتي و اعتقاد به مساوات طلبي حائز اهميت مي باشد.در واقع آنارشيسم شكلي از سياست است كه به جاي اينكه بر نوعي استراتژي استوار باشد بر حول محور حقيقت نمايي مي چرخد و سياستي است كه به طور قطع آني مي باشد.
در پيشينه ي آنارشيسم و ماركسيسم ضديتهايي عليه يكديگر به چشم مي خورد. باكونين كه نوشته اش مربوط به اواخر قرن 19 مي باشد، چنين استدلال مي نمود كه طبقه كارگر نمي تواند از قدرت حكومت براي نجات خود استفاده كند پس چاره اي جز پايان بخشيدن به حكومت وجود ندارد. بعدها آشوبگران به ‹‹ تبليغات عمل ›› روي آوردند كه براي بر انگيختن شورش عمومي اغلب به اعمالي نظير قتل عام و آدمكشي دست مي زدند.
در آغاز قرن بيستم، سنديكاليستهاي آشوبگرا بر اين باور بودند كه در نتيجه گسترش منطق جنگ طبقاتي، اتحاديه هاي كارگري مبارز شكل انقلابي به خود خواهند گرفت. ماركس و لنين خاطر نشان كرده بودند كه ايجاد سوسياليسم به تحول بنيادين حكومت نيازمند است. با اين حال آنارشيست ها، ماركسيستها را به دليل گرايششان براي استفاده از حكومت به عنوان ابزاري در جهت رسيدن به ديگر اهداف مورد انتقاد قرار دادند. آنارشيست ها به حكومت به عنوان يك وسيله نگاه نمي كردند بلكه آن را ابزار ظلم مي ديدند. تجربه استالين دليل موجهي بر اين انتقاد بود.
ذهنيت آنارشيستي مبارزان امروز ارتباط نسبتاً كمي با مباحث نظري ميان آنارشيسم و ماركسيسم كه بخش اعظم آن مربوط به اواخر قرن 19 است دارد و بيشتر مرتبط با ديدگاه ضد قدرت و مساوات طلب مي باشد. نسخه هايي از آنارشيسم وجود دارند كه عميقاً فرد گرايانه و مغاير با سوسياليسم هستند. اما حاكم بر مجامع مبارزان تندرو نمي باشند، مجامعي كه با سوسياليسم آزاديخواه تحت حمايت چامسكي و زين مجه اشتراك بيشتري در مقايسه با نوشته هاي بايكونين يا كرابنكين دارند. مبارزان امروز از جرياني از سياستهاي كاملاً اخلاقي و پرمعنا بهره مي برند.
همپوشي قابل توجهي ميان اين آشوب طلبي معاصر و سوسيالسيم دموكرات وجود دارد كه بخشي از آن بدين دليل است كه هر دوي اين جريانات تحت تاثير بنياد ستيزي فرهنگي دهة 60 شكل گرفتند. سوسياليست ها و آنارشيست هاي معاصر به انتقاد از جامعة طبقاتي پرداختند و اعتقاد به مساوات طلبي از اصول هردوي آنان گشت اما پيشينه تعارض ميان اين دو جهان بيني توجه به نكات مشترك ميان اين دو را براي آنان غير ممكن ساخته است. خصومت مطلق آنارشيسم با حكومت و گرايش آن براي پذيرش نقطه نظر خلوص اخلاقي، فوايد آن را به عنوان پايگاهي براي نهضتي گسترده به منظور ايجاد يك تحول اجتماعي مساوات طلب محدود مي سازد. حقيقت گويي در مقابل قدرت بخشي از سياست هاي افراطي است يا بهتراست باشد اما جايگزيني براي استراتژي يا طرح و برنامه ريزي نمي باشد.
مسائلي وجود دارند كه ماركسيستها مي توانستند از مبارزان ضد جهاني سازي بياموزند، آشوب طلبي اين معاصران ايدئولوژي و تصورات را در هم مي آميزد و ديدگاه اساساً اخلاقي آن را از طريق اعمالي مشهور مي سازد كه سعي در آشكار نمودن قدرت دارند در حالي كه آن را تضعيف مي كنند. از لحاظ تاريخي آنارشيسم اغلب جلوه اي غير اخلاقي از چپ ارائه داده است. امروزه آنارشيسم مبارزان جوان را به خود جذب مي كند.در حاليكه سوسياليسم ماركسيستي نمي تواند و يا حداقل با آن تعداد نمي تواند. آنچه در ادامه مي آيد تلاشي است در جهت دستيابي به دلايل گرايش جوانان به آنارشيسم.
در اواخر قرن نوزدهم و اوال قرن بيستم، آنارشيسم موضع افراطي و آشتي ناپذير جنبش كارگري ايالات متحده را تثبت نمود و چيزي شبيه به آنچه كه كمونيستها پس از انقلاب بولشويك بجاي گذاشتند، بر جاي نهاد. اگرچه تشكيلات آنارشيستي وجود داشتند كه از آن ميان مي توان به اتحاديه صنعتي جهان به عنوان مهمترين مورد اشاره كرد. با اين وجود سازمان، نقطه قوتي براي نهضت آنارشيسم به آن شكلي كه بعدها براي نهضت كمونيسم بود، محسوب نمي شد. هويت آنارشيستي به عضويت در هيچ سازماني به آن شكل كه در سالهاي بعد براي هويت كمونيستي لازم بود ارتباط نمي يافت. علي رغم چنين تفاوتهايي آنارشيسم موقعيتي مشابه به موقعيت كمونيسم در سالهاي بعد، در ميان چپ اكثريت به دست آورد. سازمان پيشتازان نهضت كارگري قرن 19، كه اولين سازمان بزرگ كارگري ملي محسوب مي شود، در ارتباط با مبارزه جويي هاي طبقه كارگري تضعيف شد. اين سازمان علاوه بر اتحاديه هاي كارگري، انجمن هاي اصلاح طلب را نيز در بر گرفت، رهبري سازمان گاهاً از مبارزه جويي ها و سرسختي هاي اتحاديه كارگري كه احتمالاً تهديدي براي برنامه اصلاحات بود، ممانعت به عمل مي آورد. در كنار اين فعاليتها يك نهضت كارگري آنارشيستي كوچك نوعي مبارزه جويي اصولي را كه مغاير با موضع سازمان بود تقويت نمود. كاهش حمايت سازمان از مبارزه ي اتحاديه هاي كارگري، آن را در مقابل رقيبي چون اتحاديه كارگري آمريكا آسيب پذير ساخت و عضويتش را در اتحاديه هاي كارگري محدود ساخت.
در بخش پاياني قرن 19، ركود پي در پي اقتصاد كه منجر به ياُس در ميان مردم شده بود گرايشات ضد سرمايه داري گسترده اي را در ميان كارگران آمريكايي به وجود آورد. در سالهاي تكوين ( اي. اف. ال) در برخورداري از اين حس افراطي شريك بود اما در سالهاي آغازين قرن بيستم، رفاه فزاينده اين امكان را براي كارگران ماهر به وجود آورد كه حداقل بتوانند ثبات بيشتري بيابند. اي. اف. ال موضع قبلي خود را نسبت به افراط گرايي كنار گذاشت و اعلام نمود كه تنها به مسائل حقوق كارگران و شرايط محيط كار آنان مي پردازد و با موضوعات گسترده تري كه به حمايت از قدرت سرمايه مي پردازد ارتباط مي يابد محافظه كاري اي. اف. ال، توجه آن به سازماندهي كارگران بومي و ماهر و عدم تمايل آن براي سازمان بخشيدن به كارگران غير ماهر يا مهاجر، زمينه را براي يك جنبش كارگري افراطي تر فراهم ساخت.
جايگزين افراطي اي. اف. ال در آغاز از فدراسيون غربي معدن چيان و ديگر تشكيلات كارگري كه در مبارزات آشتي ناپذير شركت مي كردند و پذيراي ديدگاه هاي آنارشيستي و سوسياليستي بودند ظهور كرد. اتحاديه صنعت جهان كه در نتيجه چنين تشكيلاتي شكل گرفت ديدگاهي صريحاً آناركوشينديكائيست اتخاذ نمود، كارگران سياهپوست، خارجي و غير ماهر را كه در اي اف ال ناديده گرفته شده بودند سازمان داد و به حمايت از اتحاديه هاي كارگري تندرو و سرسخت پرداخت. سوساليسم به روش مشابهي چون نهضت كارگري از هم پاشيد و عده اي از طرفداران آن به اتحاديه صنعتي جهان روي آوردند و تعدادي به اتحاديه كارگري آمريكا متمايل شدند. حزب سوسياليست متشكل بود از يك جناح چپ كه به حمايت از اتحاديه صنعتي جهان و نگرش ستيزه جويانه اش به جنگ طبقاتي مي پرداخت و يك جناح راست كه حامي اي. اف. ال و متمايل به سياستهاي انتخاباتي بود. مفهوم اندك انقلاب در اتحاديه صنعتي جهان كه هر نوع انتخاباتي را در عرصه سياسي مطرود مي دانست باعث شد كه بسياري از سوسياليستهايي كه در ابتدا به حمايت از آن مي پرداختند به مرور زمان از آن فاصله بگيرند.
اتحاديه صنعتي جهان يك سلسله مبارزات بي نظير، اغلب موفق و سازمان دهنده اي را هدايت كرد ولي اين اتحاديه چندان نپائيد. بخشي از ضعف آن به دليل نارضايتي اعضاي اتحاديه نسبت به امضا نمودن پيمان نامه هايي بود مبني بر اين ديد كه هر نوع موافقتي با سرمايه نوعي همكاري طبقاتي به شمار مي رود و بخشي ديگر به آسيب پذيري طرفداران مهاجر و اغلب غير انگليسي زبان اين اتحاديه شكنجة كارفرمايان و سركوبگرايهاي حكومت ارتباط مي يافت. در نهات به جاي انقلاب، اتحاديه صنعتي جهان، انقلاب بولشويك به وقوع پيوست كه حمايت پرشور از آن به ويژه از سوي طرفداران مهاجرش كه زماني نيروي آنارشيسم به شمار مي رفتند چپ را تحت تاُثير قرار داد.علاوه بر اين انقلاب بولشويك منجر به شكافي در حزب سوسياليسم و در نتيجه سقوط آن شد و به پيروزي حزب كمونيسم منتهي گشت.
در سال هاي دهة 20، 30 و 40 ماركسيسم جايگزين آنارشيسم گشت و به اصلي ترين تفكر چپي بدل شد. نهضت كمونيسم قادر بود تا ساختارهاي تشكيلاتي نيرومندي به وجود آورد و بيشتر از اتحاديه صنعتي جهان و ديگر گروههاي آنارشيستي توانست در برابر حملات گروهي و تلاشهاي سركوبگرانه مقاومت كند. آسيب پذيري آنارشيسم در مقابل حملات و تواناي بيشتر حزب كمونيسم در ايستادگي در برابر آنها در قضيه نيكولاسكو و ونزتي كه دو آنارشيست به نا حق محكوم شده به سرقت مالي و آدمكشي در سال 1920 بودند، به وضوح نشان داده مي شود. رهبري مبارزه ي دفاعي ساكو ونزلتي به اصرار آنارشيست برجسته كارلو ترسكا تا جايي گسترش يافت كه كمونيستها، سوسياليستها و ليبرالها را نيز در بر گرفت.
تا زمان اعدام ساكو و ونزتي كه در سال 1927 صورت گرفت، آنارشيسم از اعتباري كه در ميان چپها به عنوان يك گرايش اصلي داشت ساقط شد كه بخشي از اين اعتبار، به دليل جاذبه لوشويسم بود ولي بخش دگر به حذب مهاجران در ايالت متحده ارتباط پيدا مي كرد. تا اواخر دهة 20، اكثريت مهاجراني كه احتمالاً زماني از هواداران آنارشيسم بودند به كمونيسم، سوسياليسم و ليبراليسم روي آوردند. دو تن از مهمترين رهبران حزب كمونيسم به نامهاي اليزابت گورلي فلين و ويليام فاوستر قبل از اينكه كمونيست شوند، آناركوسينديكائيست بودند. پيشينه ي سياسي اين دو، مظهري است از خط سيري گسترده تر از تاريخ چپ آمريكا. افول آنارشيسم براي حزب كمونيسم و بازماندگان سوسياليسم كه مي توانستند از ديدگاه ضد قدرتي و نقد اخلاقي آن سود ببرند نا ميمون بود. در دهه هاي 40 و 50 اگر چه در ظاهر امر چيزي معلوم نبود، ولي آنارشيسم با اتحاد با صلح طلبي به عنوان منبعي براي نقد مبارزه جويي هاي هر دو طرف جنگ سرد، شروع به پديدار شدن نمود. جناح آنارشيست و صلح طلب نهضت صلح در مقايسه با جناح طرفدار كار انتخاباتي در اقليت قرار داشت ولي در مجموع نقش مهمي در نهضت ايفا كرد. در جايي كه جناح متداول تر نهضت صلح، جنگ و جنگ طلبي را در تمام شرايط به غير از موقعيتهاي اضطراري مطرود دانسته بود جناح آنارشيست و صلح طلب آن را به طور اصولي رد كرده بود. حزب كمونيسم در جنگ جهاني دوم از متفقين ضد فاشيست حمايت كرد در حاليكه بسياري از آنارشيست ها و سوسياليست ها حاظر به انجام چنين كاري نشدند. به علاوه جناح آنارشيست / صلح طلب به نافرماني مدني كه شامل خطرات شخصي مي شد دست زدند در حالي كه بسياري از مردم كه در جناح متداول تر نهضت به سر مي بردند تمايلي به تن دادن به اين خطرات نداشتند.
در حقيقت در ميان نهضت هاي سالهاي دهة 60، پذيرش آنارشيسم بيشتر از پذيرشي بود كه در ميان نهضت هاي دهة 30 وجود داشته است. در سالهاي دهة 30، كمونيست ها، اعضاي اتحاديه هاي كارگري تند رو و ديگران خواستار اقدامي دولتي به نفع كارگران و مستمندان شدند و در اعمال سياست نوين به پيروزي دست يافتند در موقعيتي كه چپيها خواستار تغيير در جهت گيري هاي دولت شدند آنارشيسم جايگاه زيادي نداشت.
اما نهضتهاي دهة 60 توسط جريانات فكريي هدايت مي شدند كه با كل اخلاق سياست و همچنن نگرش خصمانه نسبت به قدرت و به ويژه قدرت حكومتي سازگاري بيشتري داشتند. تعداد نسبتاً كمي از مبارزان دهة 60، خود را آنارشيست يا در واقع امر چيز ديگري مي ناميدند. بسياري از مبارزان به ويژه در سالهاي اوليه دهة 60، تمامي ايدئولوژي ها و برچسبهاي سياسي را رد كردند با اين وجود مبارزان زيادي به سوي نوعي شيوة سياسي كه اشتراكات بسياري با آنارشيسم داشت كشيده شدند. پاسخ بسياري از آنان نسبت به اين سوال كه به كداميك از راه و روشهاي چپي احساس نزديكي بيشتري مي كنند، آنارشيسم بود.
مبارزان حقوق مدني در جنوب به مغايرت ميان ارزشهاي دموكراتيك و سياستهاي قدرتمندان اشاره داشت. اين نهضت موفق به گرفتن حق راي براي سياهپوستان شد و بنابراين جنوب را متحول ساخت كه اين تحول عمدتاً از طريق استفاده از عمل مستقيم غير خشونت آميز صورت گرفت، ايدئولوژي آنارشيست ها عاملي در ظهور نهضت حقوق مدني نبود ولي اعتقادات بسياري از مسيحيان كه در شكل گيري اين نهضت موثر بود، از نظر نگرش اساساً اخلاقي اش نسبت به سياست و تمركز بر روي عمل مستقيم به عنوان يك تاكتيك با آنارشيست ها هماهنگي داشت. نسلي از مبارزان جوان در شمال با الهام از نهضت حقوق مدني بر آن شدند تا اسلوب اين نهضت را اتخاذ كنند ولي غير مذهبي تر از آن بودند كه بتوان آنان را مسيحي فرض كرد. به علاوه بسياري از آنان يهودي بودند. همزمان با ظهور جنبش دانشجويي در شمال، جهت گيري مسيحي سياهپوستان جنوب نيز به صورت سياسي با اساس اخلاقي و شيوه اي مبتني بر اخلاقيات درآمد.
چپ نو در آغاز، همانند نهضت حقوق مدني به تفاوت ميان حرف و عمل صاحبان قدرت به ويژه مغايرت ميان آزادي طلبي ظاهري حزب دموكرات از يك سو و تعقيب جنگ سرد از سوي ديگر مي پرداخت. جنگ ويتنام آنچه را كه زماني نقد نسبتاً ملايم ليبراليسم به شمار مي رفت به راديكاليسم خشم آلودي مبدل ساخت كه اكنون به دولت ليبرال به چشم دشمن مي نگريست. تا اواخر دهة 60، اعتراض سياسي با راديكالسيم فرهنگي در هم آميخت كه اين در آميختگي بر اساس انتقاد از قدرت و قدرتمندان صورت گرفت. آنارشيسم به همراه ديگر ايدئولوژي هاي افراط گرا در اين نهضت به جريان افتاد و بيشترين تائيد را در ميان فمينيست هاي افراط گرا، نهضت كمون و احتمالاً نهضت مقاومت زيرزميني و يا هر جاي ديگري در حوادث فرعي و خشن نهضت ضد جنگ بر جاي نهاد.
در سالهاي پاياني دهة 60، جوي انتظار گونه و حبسي حاكي از نزديك شدن لحظه به لحظه پيروزي، نهضت را فرا گرفت كه اين حس با گرايش به يكسان دانستن راديكاليسم با مبارزه جويي، بالا بردن سريع استانداردهاي مبارزه جويي و تمايل به يكي دانستن مبارزه جويي و راديكاليسم با خشونت و يا حداقل تهديدهاي استفاده از خشونت ارتباط مي يافت. در اواخر دهة 60 و اوايل دهة 70، خشم نسبت به جنگ و فرهنگ به وجود آورنده ي آن و پندارهاي لجام گسيخته اي كه در مورد انقلاب دروني وجود داشت نهضت را تحت نفوذ قرار داد. اين پندارها از آن كساني بود كه تخيلات خود را نقطه نظرات واقع بينانه اي مي دانستند از آنچه نهضت مي بايست با تلاش كافي به انجام مي رساند در حقيقت مبارزان نهضت دست به خشونت نمي زدند ولي چيزي شبيه به جنون به آنان دست مي داد. در اثر وحشت عمومي كه به دليل جنگ ويتنام ايجاد شده بود، موجي از پندارهاي خشونت بار نهضت را فرا گرفت كه در نتيجه بسياري از مردم را از كارهاي سياسي مرعوب ساخت، هنگامي كه جنگ ويتنام به پايان رسيد، نهضت راديكال مربوط به اواخر دهة 60 و اوايل دهة 70 نيز فرو پاشيد كه اين فرو پاشي كم و بيش با پايان اعزام به خدمت و خروج نسل زايشگر از دانشگاه ها مقارن شد به دنبال اين جريانات ركود اقتصادي نسبتاً شديدي رخ داد كه اين مساله براي جواناني كه در نهضت شركت كرده بودند به منزلة هشداري بود مبني بر اين كه اينك وقت آن فرا رسيده كه حرکت خود را از سر گيرند و يا حداقل راه هاي مطمئن تري براي امرار معاش بيابند.
نسل دانش آموزاني كه به دنباله روي پرداختند كمتر و محافظه كارتر بود و از انگيزه مشتركي برخوردار نبود.
در سال هاي پاياني دهة 70، مبارزاني كه تحت تاثير ديدگاه هاي آنارشيستي، صلح طلبي، نهضت طرفداري از حقوق زنان و نهضت طرفدار محيط زيست قرار گرفته بودند نهضتي را بر عليه انرژي هسته اي آغاز كردند و اميدوار بودند كه در ادامه آن بتواند در جهت پرداختن به ديگر مسائل مفيد واقع شود و در نهايت تبديل به نهضت براي انقلاب غير خشونت آميزگردد. اين مبارزه شيوة ممتازي از سياست را خلق كردند كه در آن از مفهوم گروه هاي وابسته مربوط به تاريخ آنارشيسم اسپانيا، تاكتيك نافرماني مدني گسترده مربوط به نهضت حقوق مدني در آمريكا و جريان تصميم گيري بر مبناي اتفاق آراء كه مربوط به حزب دوستان بود سود جستند.
نهضت عمل مستقيم غير خشونت آميز، مبارزاتي را عليه انرژي و تسحيلات هسته اي هدايت كرد. آنارشيستي كه اين نهضت را تحت نفوذ داشت مستلزم جامعه اي آزادي خواه بود كه از گروه هاي خود مختار و كوچك تشكيل مي شد. تعهداتي كه در اين نهضت نسبت به اعمال خشونت آميز و تصميم گيري بر اساس اتفاق آراء وجود داشت بدان دليل بود كه نهضت را در مقابل مسائلي كه دامنگير نهضت هاي ضد جنگ اواخر دهة 60 شده بود محافظت كند. اعتراضات بزرگ و نماديني كه در بخشهاي مختلف كشور برگزار شد كه در بسيج عقايد عمومي بر عليه صنعت هسته اي در مرحله بعد نقش مهمي ايفا كرد و به علاوه گروه كوچكي از مبارزان نيز در نافرماني مدني غير خشونت آميز به كسب تجربه پرداختند.
تظاهرات عمومي نافرماني مدني مشخصه بارز اين نهضت گشت و عدم خروج از اين تاكتيك به صورت يك الزام در آمد. در هر مبارزه مرحله اي به وجود مي آمد كه در آن ميزان اعتراضات نافرماني عمومي وضعيت ثابتي به خود مي گرفت چرا كه حداكثر افراد مرتبط با اين موضوع دستگير شده بودند. در اين مرحله اين حقيقت آشكار مي گشت كه اين اعتراضات به تنهايي قادر نيست صنعت انرژي هسته اي يا مسابقه تسليحاتي را مورد تهاجم قرار دهد. مشكلات نهضت عمل مستقيم غير خشونت آميز به واسطه پيروي سرسختانه اش از تصميم گري بر مبناي اتفاق آراء تشديد گشت. افول صنعت هسته اي در سال هاي پاياني دهة 70 و كاهش مسابقه تسليحاتي در سال هاي مياني دهة 80 به اين مبارزات پايان داد.
نگرشي كه نهضت فوق الذكر، نسبت به سياست در پيش گرفت بيشتر از خود نهضت دوام يافت. مبارزان در جريان اين نهضت پيش رونده، عناصر رويه سياسي پذيرفتند. نهضت ضد جهاني سازي فعلي ريشه در نهضت عمل مستقيم غير خشونت آميز دارد كه در وجود بر خورداري از ساختاري متشكل از گروه هاي خود مختار كوچك و تصميم گيري بر مبناي اتفاق آراء و شيوه اي از اعتراض كه حول محور نافرماني مدني استوار است مشابهند، تمامي تشكيلات اصلي نهضت عمل مستقيم با اميد فراوان شروع به كار كردند ولي به زودي رو به زوال نهادند كه بخش اعظم آن به دليل سختگيري هاي ايدئولوژيكي و ساختاري در اصرار بر تصميم گيري بر اساس اتفاق آراء و عدم تمايل نسبت به اذعان به وجود رهبري در نهضت مي باشد. در اينجا سوالي در مورد نهضت ضد جهاني سازي به وجود مي آيد : آيا اين نهضت نيز همان سرنوشت نهضت هاي عمل مستقيم غير خشونت آميز مربوط به دهه هاي 60، 70 و 80 را پيدا خواهد كرد يا اينكه انعطاف مورد نياز جهت رشد در شرايط متغير را كسب خواهد كرد.
حس آشوبگرا سهم مهمي در سنت راديكال تاريخ آمريكا داشته است. تاكيد بر مساوات و دموكراسي يعني مخالفت با هر نوع سازش اخلاقي كه به واسطه مصلحت سياسي صورت گيرد از ره آوردهاي اين حس مي باشد. آنارشيسم كوشيده تا ارزشهاي اين نهضت را به جامة عمل در آورد و جوامعي بسازد كه اين ارزشها در آن ها حكومت كنند.
علاوه بر اين آنارشيسم در كارهايي چون نمايش سياسي و ابتكار به عنوان عنصري از فعاليت هاي سياسي شركت جسته و بر اين موضوع كه سياست هاي افراطي نبايد ملال آور باشند تاكيد داشته است ولي ذهنيت آنارشيستي در عين حال موضع تعصب آميز خود را كه تاكيد بر اخلاقيات تا مرحلة ناديده گرفتن موقعيت يا احتمالاً نتايج اقدامات سياسي بوده، حفظ كرده است. در اين رابطه حس آشوبگرا با ديدگاه افراط گرايان مسيحي كه به عمل بر اساس وجدان و واگذاري نتيجه به خدا اعتقاد داشته اند، وجه اشتراك دارد.
رعايت اخلاق در سياست كه در رويكرد سياسي آنارشيسم مهم است در شرايط يك نهضت اجتماعي به آساني امكان پذير نيست. حفظ مساوات دروني مطلق نيز كار آساني نيست. هر نهضتي رهبري را مي طلبد. ايدئولوژي ضد رهبريت نمي تواند رهبران را حذف كند بلكه تنها مي تواند باعث گردد كه نهضتي وجود رهبرانش را انكار كند و در نتيجه براي كساني كه نقشهاي رهبري را به عهده مي گيرندمحدوديت هاي دموكراتيك به همراه آورد و به علاوه براي به كار گماشتن رهبران جديد در زمان خستگي و از كار افتادگي رهبران سابق اقدامي انجام ندهد. در ميان فمينيست هاي تند رو، ديدگاهي مبتني بر ظالم پنداشتن تمامي مقامات منجر به حملاتي بر عليه كساني كه مسئوليت هاي رهبري را به دوش مي كشيدند شد و اين ديدگاه به تضاد داخلي قابل توجهي منتهي گشت و عدم رغبت براي پذيرش نقشهاي رهبري را به وجود آورد كه در نهايت به تضعيف نهضت انجاميد. نهضت هايي كه تحت تاثير ديدگاه هاي آنارشيستي فعاليت مي كنند خيلي زود در معرض نابودي قرار مي گيرند.
آنارشيسم علي رغم مشكلاتش، در ميان جوانان و با لاخص نهضت هايي كه تحت عنوان ضد جهاني سازي فعاليت مي كنند، جذابيتي بسيار يافته است. عبارت ضد جهاني سازي توصيف كاملاً صحيحي نمي باشد، تمركز اصلي اين نهضت بر متوقف ساختن جهاني سازي نمي باشد بلكه تمركز آن بر تغيير دادن شرايطي است كه جهاني سازي تحت آن صورت مي گيرد، اين نهضت به تدريج بر نهضت ضد يكسان سازي داخلي متمايل مي گردد. اگر بخواهيم توصيف بهتري از اين نهضت ارائه دهيم بايد آن را نهضتي ضد ليبراليسم جديد يا ضد امپرياليسم و سلطه گري آمريكا معرفي كنيم. اما اين تعاريف، عباراتي دست و پا گير هستند بنابراين من نيز مانند اكثر مردم اين نهضت را نهضت ضد جهاني سازي توصيف مي كنم.
نمايشي ترين لحظه اي كه تا كنون از اين نهضت بر جاي مانده، حداقل در آمريكا، بسيج بر ضد سازمان تجارت جهاني در سياتل بود كه در اواخر نوامبر و اوايل دسامبر سال 1999 صورت گرفت در سلسله تظاهراتي كه طي چندين روز به وقوع پيوست، مبارزان افراط گرايي كه در نافرماني مدني شركت داشتتند نسبت به اعضاء اتحاديه هاي كارگران و سازمان هاي طرفدار محيط زيست ليبرال در اقليت شديدي قرار داشتند اما اين جوانان افراط گرا بودند كه جلو نشست هاي سازمان تجارت جهاني را گرفتند، به مبارزه با پليس برخواستند، خيابان هاي سياتل را آزاد ساختند و اين سرسختي آنان بودكه توجه رسانه ها را به اين بسيج جلب نمود. بسيجي كه در شرايطي غير اين نمي توانست در بيرون از چپ مورد توجه قرار گيرد پيماني كه در سياتل ميان افراط گرايان جوان، اعضاء اتحاديه هاي كارگري و طرفداران محيط زيست بسته شد يپماني بود كه از استحكام كافي بر خوردار نبود و به مرور زمان از استحكام آن نيز كاسته شده است. اين افراط گرايان جوان بودند كه نهضت ضد جهاني سازي را به جلو راندند نهضت ضد جهاني سازي متشكل است از افراد بي شمار، گروه ها و ائتلافهايي كه در تظاهرات سياتل و ديگر شهرها بر ضد جهاني سازي تجارت جهاني، صندوق بين المللي پول، بانك جهاني و دو حزب اصلي حمايت كننده از مقررات بين المللي موجود شركت كرده اند. به علاوه بسياري از سازمانهايي را كه هم اكنون در اين نيمكره در حال بسيج بر ضد حوزه تجارت آزاد آمريكا مي باشد را نيز در بر مي گيرد. اين نهضت با نهضت ضد يكسان سازي همپوشي دارد چرا كه شامل گروه هايي است كه بر ضد بيگاري خانه ها، تخريب محيط زيست و پيرامون ديگر مسائل فعاليت مي كنند. اين گروه ها در اعتراض به شركت هاي فراملي و خط مشي حكومت نئوليبرال هم عقيده اند كه همين موضوعات آنان را در اوج موفقيت قرار مي دهد بسياري از مبارزان كليدي در اين نهضت، لااقل آمريكا، جواناني هستند كه در دوران نوجواني و يا سنين بيست خود به سر مي برند و بزرگسالان نيز اعم از روشنفكران و مبارزاني كه در سازمان هايي نظير مبادلات جهاني و نشست بين المللي بر مساله جهاني سازي شركت داشته اند در اين نهضت حضور دارند. بسياري از مبارزاني كه در تلاش هاي ضد يكسان سازي چون مبارزه براي حداقل دستمزد دست داشته اند نيز خود را بخشي از اين نهضت مي دانند و به علاوه ارتباط با نهضت كارگري نيز در اين ميان مهم مي باشد. بسياري از مبارزان اين نهضت سفيد پوست و از طبقه متوسط اجتماع مي باشند اما اين تركيب با شركت فزاينده مبارزان آمريكاي لاتين به ويژه در رابطه با مبارزه بر ضد حوزه تجارت آزاد آمريكا در حال تغير است.
افراد بسياري در اين نهضت وجود دارند كه خود را آنارشيست نمي دانند. اين افراد شامل جمعي از روشنفكران كهنه كار و تعدادي از مبارزان جوان تر است كه تجربه شركت در نهضت هايي با گرايش هاي ايدئولوژيکی متفاوت را داشته اند مانند نهضت ضد امپرياليسم و وحدت ملي كه آنارشيسم در آن به عنوان عاملي تاثير گذار به شمار نمي رفته است. اينان مبارزاني هستند كه با هيچ ديدگاهي ايدئولوژيكي خاصي شناخته نمي شوند و با اين وجود آنارشيسم ديدگاه با نفوذي در اين نهضت بوده است چرا كه اين نهضت در راستاي خطوطي سازمان مي يابد كه در ميان مبارزان نهضت به عنوان خطوط آنارشيستي شناخته شده اند. به اين معنا كه عمدتاً از گروه هاي كوچكي تشكيل مي شود كه براي اقداماتي خاص بدون تفكر قبلي با هم متحد مي شوند. مبارزان نهضت اين شكل از سازمان را فرم آنارشيستي مي نامند. نه تنها كساني كه خود را آنارشيست مي دانند از اين فرم حمايت مي كنند بلكه آناني كه اعتقاد به آنارشيست بودن ندارند نيز به حمايت از آن مي پردازند. نا اومي كلين روزنامه نگار در دفاعي از اين نهضت كه در نيشن به چاپ رسيد چنين مي گويد كه چنين فرمي از سازمان اين امكان را براي نهضت فراهم مي آورد تا بتواند انواع گوناگوني از رويه ها، تاكتيك ها و اهداف را در بر گيرد و براي اين منظور و اينترنت ابزاري عالي در جهت ارتباط گروه هاي مختلف است. استدلال كلين چنين است كه نيرومند ترين تاكتيك نهضت، وجه تشابه آن با فوجي از پشه هاست، اين فرم آنارشيستي سازمان فرصتي را به وجود مي آورد كه در آن گروه هاي كه در بعضي جهات با يكديگر هم عقيده نيستند بتوانند در خصوص اهدافي مشترك همكاري كنند. در تظاهراتي كه در ماه مي 2001 در شهر كبك صورت گرفت، گروه هاي وابسته بخش هايي تشكيل دادند كه بر اساس تمايل آنها نسبت به شركت در خشونت يا تحمل آن مشخص مي شوند كه دامنه اين بخش ها از كساني كه در اعمال غير خشونت آميز شركت مي جستند تا آناني كه قصد استفاده از تاكتيكهاي غير معمول را داشتند كشيده مي شد. چنين ساختاری، موقعيتي را فراهم آورد كه در آن گروه هايي با هم ادغام شدند كه در شرايطي غير از آن نمي توانستند در تظاهرات يكساني شركت كنند.
احتمالاً بيشتر افرادي كه در نهضت ضد جهاني سازي فعاليت مي كنند جذب فرهنگ و ساختار تشكيلاتي آن شده اند تا اينكه جذب آنارشيسم به عنوان يك جهان بيني گردند، با این وجود آنارشيسم به عنوان جايگزيني براي راديكال فعال در چپ كهنه و اتحاد جماهير شوروي جذابيت دارد. اكثر مبارزان نهضت ضد جهاني سازي طبقه كارگر را به چشم نيرويي اصلي براي تحول اجتماعي نمي نگرند.
اين مبارزان آنارشيسم را با مسائلي از قبيل اعتراض خشن و مبارزه جويانه، حضور عوام مردم، دموكراسي بدون رهبريت و جوامع كوچك سست پيوند مي شناسند. مبارزاني كه آنارشيست شناخته مي شوند معمولاً ضد كاپيتاليست نيز هستند. در اين ميان تعدادي خود را سوسياليست نيز مي نامند. مزيتي كه آنارشيسم ار آن بهره مند است در اين مي باشد كه به دليل غير دقيق بودن در مورد ممنوعيت هايي كه براي يك جامعه بهتر در نظر دارد و به علاوه به سبب بر خورداري از نوعي ابهام فكري، اين امكان براي آن فراهم مي آيد تا بتواند هم اعتراضات ماركسيستي بر ضد تبعيض طبقاتي و هم خشم ليبراليسم نسبت به نقض حقوق بشر را به طور يك جا در هم آميزد. من با يكي از مبارزان ضد جهاني سازي صحبتي داشتم كه وي ضمن آن آنارشيسم بسياري از مبارزان نهضت را به عنوان ‹‹ ليبراليسم استروئيدي›› توصيف كرد بدين معنا كه اين افراد حامي ارزش هاي ليبرال، حقوق بشر، تريبون آزاد و تنوع مي باشند در حاليكه اين حمايت آنان ستيزه جويانه است.
هدف اصلي نهضت ضد جهاني سازي، قدرت صنفي است نه سرمايه داري، با اين وجود هيچ يك از اين دو الزاماً به معناي نقص ديگري نيست. بعضي مبارزان خواستار كنترل عملكرد شركت هاي سهامي هستند و برآنند تا آنها را به تبعيت از حقوق انساني و زيستي وادار كنند، در حالي كه بعضي ديگر خواهان بر چيده شدن شركت هاي سهامي مي باشند، اين اهداف الزاماً مغاير با يكديگر نيستند بر اساس اينكه تعريف ما از محدوديت هايي كه قرار است بر اين شركت ها اعمال گردد چه باشد مرز ميان كنترل و الغاء مغاير مي تواند از بين برود. در اين نهضت مبارزاني به ويژه از ميان جوان ترها و افراطي ترها وجود دارند كه هدف نهايي آنها سرمايه داري است. در سال هاي پاياني دهة 60، بسياري از مبارزان افراط گرايي كه يكي از نسخه هاي ماركسيسم را انتخاب كرده بودند تمايلي به پذرفتن عقايد مغاير با ديدگاه هاي سوسيالسيتي نداشتند مبارزان افراط گراي نهضت ضد جهاني سازي بر آن شدند تا رويكرد ملايم تري نسبت به ايدئولوژي داشته باشند. به رغم ارجح دانستن فرم هاي آنارشيستي سازمان و ديد آنارشيستي بعضي از آنان نسبت به اجتماع فردا احتمال آن مي رود كه اين مبارزان به خواندن شرحيات ماركسيست گرايانه در خصوص اقتصاد سياسي جهان بپردازند. فرم غير متركز اين نهضت و تعهد آن نسبت به باز گذاشتن عرصه براي انواع مختلفي از ديدگاه ها، خاصيت انعاف پذيري ديدگاهي را براي آن فراهم مي آورد مبارزان ممكن است بين ديدگاه هاي مختلف دودل باشند، دو جنبه اي باقي بمانند و يا عناصري از آنارشيسم، ماركسيسم و ليبراليسم را در هم آميزد كه اين مي تواند منجر به خلاقيت ايدئولوژيكي و يا تجمع همزمان ديدگاه هاي مختلف شود، ديدگاه هايي كه اگر دقيقتر ارزيابي شوند مغاير با يكديگر از آب در مي آيد.
داغ ترين بحثي كه در اين نهضت وجود دارد راجع به مسالة خشونت مي باشد. بحثي كه در نهضت ضد جهاني سازي آمريكا در خصوص مساله خشونت صورت مي گيرد به موارد تخريب اموال و خطر برانگيختن خشونت پليس مي پردازد. در سياتل گروه هايي از جوانان سياهپوش كه بعد ها خود را بلك بلاك معرفي كردند پنجره ها را شكستند و به تخريب اموال عمومي در مركز شهر دست زدند كه پليس و اعتراض كنندگان بر سر به دست گرفتن يك بخش به رقابت پرداختند. اين حملات تحير گردانندگان تظاهرات را بر انگيخت و در كل باعث خشونت پليس بر عليه معترضين گشت. بعضي از مخالفان غير خشن سعي در مهار آناني داشتند كه به شكستن شيشه ها مبادرت ورزيدند. به دنبال اين تظاهرات بعضي از معترضين خشونت را محكوم كردند با استدلال بر اين كه اين اقدام كل نهضت را بي اعتبار ساخته است و تاكتيك ها بايد به طور دموكرات و نه توسط گروهي كوچك و خود مختار تعيين گردند بعضي ديگر بر اين باور بودند كه شكستن شيشه ها و بر انگيختن خشم پليس باعث شده تا توجه رسانه ها به اين تظاهرات جلب گردد و به آن عظمتي بخشيده كه در شرايطي غير از اين به دست نمي آمده است.
در تظاهرات بعدي، بلك بلاك و ديگراني كه نگرش هاي مشابهي داشته اند بيش از پيش با نهضت در آميختند و كارهاي خود را تعديل نمودند، در حالي كه بعضي ديگر نسبت به پذيرش مساله تخريب اموال متمايل تر شده اند.
اين حقيقت كه هيچ بخشي از نهضت ضد جهاني سازي در آمريكا وجود ندارد كه به دفاع از خشونت بپردازند يا به طور دائمي مرتكب آن گردد وجه تمايزي است ميان اين نهضت در آمريكا و اروپا. در تظاهراتي كه در پراك و ديگر شهر هاي اروپايي به وقوع پيوست، حملاتي بر ضد پليس صورت گرفته است كه اين حملات به عنوان بخشي از بسيج نهضت حائز اهميت است.
در مذاكرات مربوط به خشونت در ايلات متحده كه خشونت بر ضد مردم در آن مد نظر نمي باشد، تفاوت ميان حاميان خشونت و آناني كه به استفاده از خشونت تنها تحت شرايطي خاص معتقدند روشن نيست. در سال هاي آغازين دهة 80، مبارزان و بالاخص مبارزان مذهبي به اعمال نظير تخريب موشك به عنوان بخشي از اقدام مستقيم غير خشونت آميز دست زدند. تخريب اموال مي تواند بخشي از يك سياست غير خشونت آميز باشد. در طول جنگ ويتنام، صلح طلبان و كشيشان سابق كاتوليك كه دانيل و فيليپ برژيان بودند حملاتي را بر ضد مراكز اعزام به خدمت هدايت كردند و به نابود كردن ليست هاي سربازان با ريختن خون بر روي آن ها مبادرت ورزيدند و حتي در نمونه اي با استفاده از بمب ناپالم ساخت وطن اين كار را انجام دادند.
در سال هاي دهة 80 برژيان ها و ديگر صلح طلبان مسيحي در يك سلسله اقدامات گاو آهني به كارخانجات توليد مهمات يورش بردند و با چكش و بعضاً دستان خالي به تخريب موشك ها پرداختند. چنين به نظر مي رسد كه اهميت مذاكره فعلي در خصوص خشونت در اين نيست كه آيا مخالفان تخريب اموال پيروز مي شوند يا خير بلكه در اين است كه اين نهضت چه نوع اصول اخلاقي اي را براي خود قرار مي دهد. آنچه كه اهميت دارد اين است كه آيا اين اظهار خشم نهضت تنها به جهت حفظ منافع خودش مي باشد با از يك بينش اخلاقي سرچشمه مي گيرد.
آنچه كه از سوسياليسم قديمي در ايالات متحده بر جاي مانده شامل تعدادي مجله ژورنال، چندين كنفرانس سالانه و اقليتي از روشنفكران است. به نظر مي رسد كه اميد به احياي مجدد حزب چپ بستگي به نهضت جهاني سازي و مبارزان تندرو و جوان آن داشته باشد. به دلايلي كه در زير ارائه مي شود بيم آن مي رود كه اين نهضت نتواند آن طور كه لازمة احياي چپ گسترش يابد.
اگر چه فوجي از پشه ها براي ايجاد مزاحمت و اختلال در جريان آرام قدرت و آشكار ساختن آن وسيله اي مطلوب است با اين وجود احتمالاً در مورد تعدادي افرادي كه حاضرند چنين نقش پشه گونه اي را ايفا كنند محدوديت وجود دارد. نهضتي كه توانايي تغير ساختارهاي قدرت را دارد الزاماً مجبور به برقراري پيمان هايي مي باشد كه بسياري از آنها به فرم هايي از سازمان نيازمندند كه پايدار تر و پردوام تر از آنچه كه اكنون در نهضت ضد جهاني سازي وجود دارند باشند. عدم وجود چنين ساختار هاي، يكي از دلايل بي رغبتي رنگين پوستان براي مشاركت در اين نهضت مي باشد. اگر چه نهضت ضد جهاني سازي روابط سيار خوبي با بسياري از مبارزان اتحاديه هاي كارگري به وجود آورده است با اين حال تصور برقراري پيماني با ثبات ميان نهضت ضد جهاني سازي و كارگري بدون ايجاد ساختار هايي محكم تر و با ثبات تر غير ممكن مي نمايد. برقراري پيمان ميان نهضت ضد جهاني سازي و سازمان هاي مربوط به رنگين پوستان با نهضت كارگري، تغيرات سياسي عمده اي را در حزب كارگري مي طلبد وليكن ممكن است مستلزم پاره اي از تسامحات ديوان سالاري و قوانين ضد سلسله مراتبي از جانب مبارزان نهضت ضد جهاني سازي نيز باشد.
اكنون چندين دهه است كه راديكالسيم در ايالات متحده، فعاليتي جدي نداشته است اگرچه از تعداد بي شماري از پروژه هاي سازماني برخوردار است ولي فاقد مركزيت و حركت مي باشد. نهضت ضد جهاني سازي علاوه بر دارا بودن دو عنصر مركزيت و حركت، نسبت به ديگر نهضت هاي دو دهة اخير اميد بيشتري را براي احياي مجدد چپ مي پروراند. ايدئولوژي راديكال غالب در ميان مبارزان كليدي اين نهضت شكل متعادلي از آنارشيسم را نشان مي دهد، پذيراي اقتصاد سياسي ماركسيستي مي باشد و اگرچه جوامع كوچك را ارجح مي داند الزاماً نياز به وجود جوامع بزرگ تر را نيز رد نمي كند، مظنون به ساختار هاي قدرت و به ويژه قدرت حكومتي است ولي ضرورتاً نياز به قدرت حكومتي در شكل خاصي از آن را انكار نمي كند. آنارشيسم و ماركسيسمی كه روزگاري واقعاً وجود داشته اند اكنون ديگر وجود ندارند. ماركسيست هايي كه در نهضت هاي دهه 60 شركت داشته اند نسبت به ماركسيست هاي نسل هاي پيشين از شناخت بيشتري نسبت به اهميت مساوات فرهنگي و اجتماعي و زندگي مطابق با معيارهاي امروزي برخوردارند. اگر در اثر جنگ بر ضد ليبراليسم جديد و شركت هاي فراملي نمونه تازه اي از چپ ظهور كند احتمال آن مي رود كه عناصري از حس آشوب گرا و نيز تجزيه و تحليل ماركسيستي را در بر گيرد.
برچسبها:
ضد جهانی سازی,
ماهیت آنارشیسم,
مفاهیم آنارشیسم
اشتراک در:
پستها (Atom)