۱۳۸۸ بهمن ۲۷, سه‌شنبه

حق زیستن روزمره گی : خوانشی آنارشیستی

نویسنده : مهدی سقایی


این واقعیت که اجتماع، دربند جامعه اسیر است گونه ای نگرش بنیادی به هستی انسان با تعلقات فردی اش است. برمبنای این نگرش،  قدرت[1] جاری در بطئن جامعه ، انسان را از واقعیت اجتماعی اش جدا می کند و توجیه تسری این قدرت را پیرامون گزاره «ترجیح  ما برمن» تبیین می نماید.
این امر مختص یک جامعه با صورتبندی یک نظام خاص نیست بلکه در تمامی جوامع با هر نظام سیاسی صادق است. در این بین  تفاوت گستره و عمق سیطره قدرت  جامعه به نست نظام های سیاسی متفاوت می باشد. در نظام های دموکراتیک با آنکه آزادی های فردی پیرامون « فرد انسان»در جامعه گستره وسیع تری را در برمی گیرد با این وجود بازهم سیطره قدرت جامعه بر فرد وجود داشته که توجیه آن در گزاره « اراده کلی جامعه»  تبلور می یابد.  به عنوان مثال نهاد های آموزشی با استراتژی « آموختن برای جامعه» و توجیه پیرامون هدف مسخره ای چون « مفید بودن برای جامعه »  قدرت جامعه را بر فرد تسری می دهد. این نهاد ها در واقع کارخانه های هستند که انسان مطیع جامعه را تولید می کنند و خلاقیت فردی را تنها در خدمت جامعه مجاز شمرده و تبلیغ می کنند. حکایت سرمایه داری نیز که خود حکایت هستی شناختی جوامع دموکراتیک امروز است.
در این وضعیت بایسته کنشگری سیاسی ، قبول موانع و محدودیت های  است که قدرت برای جامعه ترسیم می کند و می آموزد و انتظار دارد که در چارچوب ترسیم شده (که فراخی آن در رابطه با گستره باورهای دموکراتیک و آزادی های فردی است) کنش سیاسی صورت پذیرد. با این وجود فراتر از ایده و گام نهادن در عرصه عمل ، ارزش های فردی ( فارغ از ایده آلیسم مورد نظر) امروز در جوامع دموکراتیک گستره و عمق بهینه ای را برای فرجام خواهی ایده آل و « رهایی» از بند جامعه فراهم آورده است که نشانه های آن را در شکل گیری خرده جنبش های اجتماعی می توان بازجست.
 با اینکه  نظام های دموکراتیک اینگونه قدرت جامعه را به صورت نامرئی بر فرد و اجتماع تسری می دهند ولی همیشه شکل گیری« فضاهای خودمختار فردی»  را تا سرحد ممکن تحمل می کنند و این فضاها در واقع به مثابه روزنه های تنفسی جامعه تحت سیطره قدرت نامرئی، عمل می کنند و مانع از انقباض اجتماعی می گردند. آنچه در شکل گیری این فضاها اهمیت اساسی دارد « حق زیستن روزمره گی» است که به فرد اجازه می دهد که با این حق در فضاهای خودمختار فردی به خود بپردازد و دلخواه خود را دنبال کند.
حق زیستن روزمره گی چیزی نیست جز حق تنها بودن، به موسیقی مورد علاقه خود گوش کردن، فیلم و یا سریال مورد علاقه خود را دین، لباس دلخواه خود را پوشیدن، غذا و نوشیدنی مورد علاقه خود را خوردن، کتاب مورد علاقه خود را خواندن، جشن خود را گرفتن یا در جشن مورد علاقه خود شرکت کردند، رقصیدن، دوست خود را بوسیدن  و دهها و شاید صدها امرروزمره دیگر که در فضاهای خودمختار فردی شکل می گیرد[2].
شاید برشمردن این موارد به عنوان حق زیستن رومزه گی شبیه به جک باشد چرا که امر بدیهی محسوب می شود و شاید باز هم تاکید می کنم شاید همه به این بدیهات باور داشته باشند. ولی  بیراه نخواهد بود که حتی در جوامع دموکراتیک امروز بخشی از موارد در گذشته تاریخی این جوامع نفی می شده است[3] هرچند امروزه گذشته تاریخی این جوامع ، این مساله را حل نموده که دوام جوامع وابسته به این حق زیستن روزمره گی انسان های آن جامعه است.
با تمام این تفاصیل آنچه مورد نظر بحث است حول این مساله می گردد اگر با اغماض میان امر سیاسی و امر اجتماعی  و امر اقتصادی تمایز قائل شویم ( تاکید می کنم با اغماض) و حق زیستن روزمره گی را در کف امر اجتماعی قرا دهیم ( با مصالحه) ، این چشم انداز را می توان ترسیم کرد که جوامع غیر دموکراتیک را می توان پیرامون رعایت این حق تقسیم بندی نمود و بازنمودی سیطره و عمق قدرت جاری ترسیم نمود که گاه برهنه و آشکارا اعمال می شود .
این باور که هرچه اعمال قدرت بر یک جامعه که بر اجتماع سیطره دارد با گستره و عمق بیشتر صورت پذیرد انقباض اجتماعی حاصل از آن در یک پروسه زمانی ، فرایند سقوط را تسهیل می کند ولی این امر وابسته به  امر دیگر نیز است اول تکاپوی ایدئولوژیکی که بستر مانور و تقابل سازی را با قدرت حاکم فراهم نموده و فراینده چالش و سقوط را شکل می دهد. مثال بارز آن را می توان توانمندی های ایدئولوژیکی مارکسیسم ( که با  درست یا غلط بودن آن نمی پردازیم)  و برساخته های ایدئولوژیکی ناشی از آن دانست که سقوط قدرت های غیر دموکراتیک بسیاری را سبب گردید و متاسفانه خود  به عنوان قدرت غیردموکراتیک دیگری با شعارهای ایدئولوژیک جایگزین شد.
جایگزینی قدرت های غیر دموکراتیک با بنیان های ایدئولوزیکی نه تنها سیطره قدرت توتالیتر و برهنه ای را در عرصه سیاسی سبب گردید بلکه با پشتوانه ایدئولوژیک تحت توجیه « هدایت جامعه به سوی رستگاری» ، فضاهای خودمختار فردی را به شدت سرکوب نمود و حق زیستن روزمره گی را پایمال می کند. این دیگر فرد نیست که به حق زیستن روزمره گی خود می پردازد بلکه قدرت است که تعیین می کند که روزمره گی مورد نظرش چیست که فرد باید به آن پایبند باشد. آنچه باید بپوشد، آنچه باید ببیند، آنچه باید گوش کند، آنچه باید بخواند همه و همه دست چین شده قدرت است و علائق فردی محلی از اعراب ندارد. در این راستا قدرت همه جا حاضر است حتی به اتاق های خواب افراد جامعه با پشتوانه های ایدئولوژیک سیطره می یابد و هر سو که فرد می نگرد قدرت با چشم های بزرگ او را می پاید و تحکیم ایدئولوژیک فرمان باید و نباید صادر می کند.
درست در این نقطه است که کمبود « فضاهای خودمختار فردی» ، اجازه تنفس به انسان اسیر جامعه نمی دهد ، آنارشیسم به عنوان یک اندیشه مناسب می توان این بستر را مهیا کند که  « فضاهای موقتی کنش روزمره گی» شکل بگیرد و قدرت حاضر در همه جارا به چالش بکشد. آنارشیسم در این زمینه با تاکیدی که بر سه اصل « خود یابی، خودمختاری، خلاقیت[4] » می آموزد که با یک « اراده همگانی» که فرد فرد جامعه را مدنظر دارد می توان قدرت را به چالش کشید و بر حق زیستن روزمره گی خود تاکید کند.
از آنجا که آنارشیسم را به روایتی ایدئولوزیک نمی توان مورد خوانش قرار داد زیرا که هر ایدئولوژی خود پرورده باید و نباید های است که فرد و انسان را به بند می کشد و قدرت را تسری می دهد آنارشیسم بر « خودانگیختگی فردی » تاکید دارد و فراسوی جنبش های توده ای ، اولین گام های مبارزه با قدرت را در برساختن « فضاهای خودمختار فردی » و دستیابی به حق زیستن روزمره گی می داند تا با تکیه بر این فضاهای خودمختار و خودانگیختگی فردی ، قدرت را در تمامی ابعاد به چالش بکشد. استراتژی آنارشیسم در رسیدن به آزادی آن گونه که نگارنده باور دارد در اصل « رهایی» تبلور می بابد که در قسمت های بعدی به آن می پردازیم.


[1] - لازم به ذکر است مفهوم قدرت تنها به قدرت دولت یا قدرت عریان اشاره ندارد. قدرت مدنظر هرگونه قدرت جاری در جامعه از جمله قدرت خانواده، نهادهای آموزشی، درمانی ، دین، عرف  و نظیر اینها را در برمی گیرد که ما را برمن و جامعه را بر اجتماع تحمیل می کند.
[2] ـ به عنوان مثال در جوامع پیشرفته کنونی با نظام دموکراتیک گذران اوقات فراغت یک حق محسوب می شود که هرگونه تخطئی از این حق از سوی کارفرما امکان پذیر نیست
[3] - به عنوان مثال بسیاری از موارد که امروز جزو حق زیستن رومزه گی در امریکا محسوب می شود ناشی از مبارزات اعتراضی دهه 1960 تا 70 میلادی جوانان و نسل عصیانگر آن زمان است.
[4] - از این سه اصل به عنوان سه « خ» کلیدی نیز یاد می شود.

0 نظرات:

ارسال یک نظر