نويسنده: مسعود يزدى
منبع: روزنامه شرق 18/5/1383
در نيمه دوم قرن بيستم، همگان ناظر رشد و گسترش همه جانبه دولت بوده اند. تاثير دو جنگ جهانى، پيدايش اقتصاد مختلط و ظهور جنگ هاى منطقه اى باعث پيدايش تفكرات نسبتاً جديد شده است. در اينجا دولت از زاويه هستى شناسى سياسى مورد مطالعه واقع شده، و متفكران را بر آن داشته كه نه تنها علل رشد دولت را مورد بررسى قرار دهند بلكه به چگونگى آن بپردازند. البته پرداخت به علل رشد دولت منحصر به طيف راست نبوده بلكه در سال هاى جنگ جهانى دوم، جامعه شناسان مكتب فرانكفورت از زاويه چپ نيز به علل و تاثيرات رشد دولت پرداخته اند.
آنچه در اينجا جديد مى نمايد، ديدگاه (هستى شناسى) فرد در جامعه و در جهان سياست است. بديهى است كه موقعيت فرد در صور گوناگون دولت در جامعه نيز تغيير مى يابد و اين اشكال مختلف به وجودآورنده رابطه جديدى ميان دولت و فرد خواهد بود.
از سوى ديگر جهان خاص فرد نيز داراى تاثيرات فراوان بر مكانيسم دولت است. براى پاره اى از متفكران، مسئله در اين است كه آيا ميان دولت و فرد بايد يكى از اين دو را انتخاب كرد؟ متفكرانى چون نازيك بر اين باور هستند كه قرارداد اجتماعى روس در نهايت، باعث رشد عظيم دولت گشته است و امكان محو فرد و فرديت در اينجا به چشم مى خورد. به عبارت ديگر آنچه كه مداخلات دولت را تحت كنترل درآورده است، فرهنگ فردى و سنت فردگرايى در جامعه است. اين تفكر فردگرا را در نظريات اقتصادى بازار آزاد مى توان مشاهده كرد.
اما به رغم اين گرايش هنوز مى توان جريانى را مشاهده كرد كه تدريجاً بر اقتصاد آزاد اثر خود را گذاشته و باعث پيدايش اقتصاد مختلط گشته است در اينجا بايد دانست كه مقصود از فردگرايى و فرديت، جريانى است كه «خود» (SELF) را حاكم مى داند و معتقد است كه جريانات سياسى و اجتماعى و اقتصاديپس از نيمه دوم قرن بيستم باعث اضمحلال و «مصادره»خود شده و آن را (فرديت) تسليم دولت كرده است.
مصادره خود مفهوم جديدى در جهان سياست است كه بر اين اعتقاد است كه خود در لابه لاى مداخلات و مكانيسم دولت هاى توتاليتر و يا شبه توتاليتر تقريباً از ميان رفته. بنيان ليبراليسم كلاسيك همان جهان بينى است كه سعى بر آن دارد كه جهان اجتماعى و سياسى را از زاويه خود بنگرد. اين خود در واقع يك اتم اجتماعى است كه قوياً خود را جدا از دولت مى داند. بارزترين نمونه اين خود همان است كه در نظريات روسو و كانت ديده مى شود.
در اينجا خود و جهان خود داراى اعتبار و ارزش فراوان است. در واقع مكانيسم هايى وجود دارد كه مانع از سلطه دولت بر حيات سياسى و اقتصادى فرد مى شود. «اتكا به خود» از جمله باورها و اصولى است كه ليبراليسم كلاسيك برپايه آن استوار بوده است. حيطه فردى در اينجا حيطه اى مقدس است كه نتيجه آن همانا اين باور است كه جهان خصوصى و فردى مقدسى است. اين باورها در انقلاب آمريكا بسيار موثر بوده و در اينجا است كه ما به دنياى «خود بسندگى» برخورد مى كنيم.
در اين دنياى «خود بسنده» فرد و فرديت از مقدس ترين (اگر نه تنها مقدس) باورها به شمار مى رود. همين باور است كه باعث مى شود نازيك ادعا كند، تعليم و تربيت همگانى، سيستم بهداشت همگانى، حمل و نقل، جاده و يا پارك به شكلى غيرعادلانه ساخته شده است. لذا دولت جامعه مدرن، به شكلى همه گير نيز ناعادلانه است.
رشد دولت مدرن، در حقيقت، باعث از بين رفتن و يا تغيير شكل يافتن «فردگرايى» و رابطه آن با جامعه و دولت است. واضح است كه «خود» در چارچوب جامعه مدرن داراى شكلى تغيير يافته است. در اينجا بايد دانست كه خودگرايى شكل ديگر همان فردگرايى است. خرد نيز مانند بسيارى از پديده هاى ديگر به واسطه پيدايش دولت مدرن، در مسيرى روبه زوال، قرار گرفته است. اما اين همه ماجرا نيست. دولت مدرن نيز به نوبه خود باعث پيدايش نوعى از خرد شده، كه بيشتر مى توان آن را «بى تفاوت» و «منفعل» در جهان سياست دانست.
اين بى تفاوتى مشخصه واضع قشرهاى جديد منشعب از دولت مدرن است. اما هرگونه تشابهى ميان قشرهاى جديد متوسط و طبقه متوسط گذشته، فقط صورى است. چرا كه در طبقه متوسط قديم، نوعى فردگرايى سخت پوش به چشم مى خورد. در اينجا آنچه كه به چشم مى خورد همان «اتكا به خود» فرد در طبقه متوسط گذشته است و اين آن چيزى است كه در قشرهاى ميانى جديد كمتر به چشم مى خورد. طبقه متوسط جديد نيز درپى تفسير جديد از تئورى «معاهدات اجتماعى» است. دولت عظيم، بدون ترديد جايى براى حاكميت خود باقى نگذاشته است. «خود» در واقع در لابه لاى چرخ هاى عظيم دولت مدرن خرد شده است.
در اينجا اصلى كه مورد توجه است همان «مالكيت- خود» است. ديدگاه هاى مربوط به «خود» در كانت طرح شده و امروزه به نحو ديگرى مجدداً مطرح شده است. بحث اصلى در اينجا اين است كه همانطورى كه دولت مالكيت متوسط و كوچك را با انواع وسائل گوناگون به بحران كشانده است، «مالكيت خود» نيز به تدريج بحران زده تر شده و قدرت خود را از دست داده است.
كلاً ديدگاه جناح راست درصدد دفاع از «خود در مالكيت» است. در اينجا قبل از هرچيز بايد بدين نكته توجه داشت كه خود در مالكيت بحث نسبتاً جديدى است. در اينجا نوعى توجه مجدد به كانت ديده مى شود. كانت نيز (مانند روسو) به حقوق فردى نوعى «احترام» آن جهانى مى گذارد. فرديت و فردگرايى در فلسفه كانت به اوج خود مى رسد. اگرچه امروزه بحث برسر پوسيدگى ديدگاه كانتى است، ولى بايد توجه داشت كه كانت (مانند جان استوارت ميل) به شكلى عميق به فردگرايى معتقد است. اعتقاد كانت به فرديت، برخلاف ديدگاه برخاسته از اقتصاد سياسى در انگليس، جنبه اى متافيزيكى دارد. ديدگاه كانت بيشتر متوجه پايه هاى متافيزيكى اخلاق است.
در متافيزيك كانتى احترام به شخص داراى بعدى آن جهانى است وظيفه دولت در واقع همان حفظ و نگه دارى حيطه هاى خصوصى فردى است. احترام در كنار حيطه خصوصى طرح مى گردد و اين ديدگاه، نقد بسيار موثرى در مقابل ديد ديگر است در واقع دولت هاى اقتصاد مختلط، بيشتر به علت يك جبر مجبورند كه از دفاع از جنبه هاى خود، چشم پوشى كنند. در كانت، احترام به خود داراى خصلت هايى است كه در مقابل دولت اقتدارگرا مقاومت مى كند، لذا مى توان از آنارشيسم، (به معناى اخص كلمه)، از يك سنگر دفاع كانتى در مقابل رشد دولت نام برد. نكته شايان ذكر در اينجا اين است كه مفهوم «مصادره خود» مورد استفاده در اين سنت انديشه سياسى قرار گرفته است.
اين مفهوم در انديشه اگزيستانسيال مكانى خاص خود را دارد. در سنت اگزيستانسيال فرض بر اين است كه زندگى روزمره توانسته است خود را به عنوان يك نوع گفتمان عملاً از سر راه بردارد. لذا نقد و بررسى زندگى روزمره از زاويه ديدگاه خود بايد مورد استفاده واقع شود. از جمله متفكران اگزيستانسيال مى توان از گابريل مارسل نام برد كه در آثارش مفهوم «جامعه انتزاعى» مورد استفاده واقع شده است. بوروكراسى و قدرت دولت پس از جنگ دوم، هر نوع خود را از ميان برده لذا وظيفه فلسفه سياسى در ابتداى قرن ۲۱ به همان دوباره سازى تئورى هاى سياسى بر مبناى مفاهيم خود است.
0 نظرات:
ارسال یک نظر